پلوریبوس در قسمت قبلی خود، در جائی تمام شد که کارول در پی کشف معمای روند معکوس کردن این دیستوپیا به چیز عجیبی برخورد کرد. پلوریبوس حالا در ادامهی روایتاش دوباره به ژانر برمیگردد. در این قسمت کارول از آن سردخانهی آخرالزمانی بیرون میزند و مخاطب منتظر است تا ببیند که در آن داخل، چه بر سر قهرماناش آمده است. حالا این ژانر است و ایده محرک. کارول در یک نورپردازی نئونوآری از در سردخانهی مرموز بیرون میزند. به صراحت میتوان کلمهی نوآر را برای این سریال به کار برد، چراکه المان «بدبینی» در همه جای روایت حضور دارد.
در جهان نوآری نمیتوان بهطور کامل به این نتیجه رسید که آیا تصمیم کارول برای مسموم کردن زوشا کار درستی بوده است یا نه؟ یا اینکه کارول برای معکوس کردن روند این آخرالزمان حق دارد که دست به کارهای غیراخلاقی بزند یا نه؟
یعنی در وهلهی اول پلوریبوس یک نئونوآر خواهد بود و بعد از آن یک اثر معمایی. میدانید! گیلیگان یک نابغه است او نوآر را بهطرز عجیبی با فلسفه و اندیشههای سارتر گره زده. در جهان روایتهای نوآری برخلاف ژانر معمایی کلاسیک، شخصیتها یک تعلق صددرصدی به کهنالگوهای خیر و شر ندارند. آنها متعلق به دنیای عدمقطعیتها هستند، نه میشود آنها را خوب مطلق توصیف کرد و نه بد مطلق. در جهان نوآری نمیتوان بهطور کامل به این نتیجه رسید که آیا تصمیم کارول برای مسموم کردن زوشا کار درستی بوده است یا نه؟ یا اینکه کارول برای معکوس کردن روند این آخرالزمان حق دارد که دست به کارهای غیراخلاقی بزند یا نه؟
کارول برای محافظت از فردیتاش در فلسفهی اگزیستانسیالیست این اجازه را دارد تا در مقابل این هویت جمعی بایستد. اما کنشهای او در سینمای نوآر تبدیل به عنصر مهمی بهنام نبود قطعیت میشود، اینکه آیا میتوان هدف کارول را یک مسیر اخلاقی در نظر گرفت؟ آیا این درست است که هدف کارول وسیله را برایش توجیه کند؟ در این سینما کارول را نه میتوان یک ناجی در نظر گرفت و نه میتوان او را گناهکار دانست. کارول در جهانی زندگی میکند که اخلاقیات تبدیل به مبهمترین ِخصیصهها شده است. از لحاظ جهان تاریک نوآری نمیتوان نظری قطعی داد که آیا حق با کارول است و یا آدمهایی که این آخرالزمان را هدایت میکنند. شخصیتپردازی کارول از نظر عناصر سبک روایی جائی که به ملاقات دیاباته میرود، خصیصهی سرگشتگی را به خود میگیرد.
source