فیلم The Dead Don’t Hurt با نوع روایت و پرداختش به داستان بیننده را به‌شدت پس می‌زند و تحمل آن در لحظاتی کار طاقت‌فرسایی می‌شود.

فیلم با کشتار آنتاگونیست داستان وستون جفریس (با بازی سالی مک‌لئود) آغاز می‌شود. کابویی که در ابتدا صاحب بار و سپس معاون کلانتر را به قتل می‌رساند و سوار بر اسب از صحنه می‌گریزد. این سکانس که قبل از تیتراژ آغازین به نمایش درمی‌آید نوید یک فیلم پراضطراب را می‌دهد که شاید بتوان تعلیق را هم به آن اضافه کرد اما نتیجه کار خلاف آن است. شهردار خبر این جنایت و دستگیری قاتل را به کلانتر شهر هولگر اولسن (کاراکتر اصلی فیلم با بازی ویگو مورتنسن) می‌دهد و دادگاه آماده برپایی جلسه محاکمه می‌شود. در جایگاه محاکمه با شخصی غیر از قاتل مواجه می‌شویم و مشخص می‌شود فردی بی‌گناه در آستانه حکم اعدام قرار دارد.

دو اتفاق مثبت، فیلم را در این لحظات ابتدایی پیش می‌برد. ابتدا سکانس قبل از تیتراژ که قاتل واقعی را به مخاطب می‌شناساند و کارگردان با مخفی کردن قسمتی از داستان بیننده را سراغ حل معما نمی‌فرستد و موضع او را مشخص می‌کند و سپس زنی که در دادگاه می‌ایستد و چندین بار به حکم صادره اعتراض می‌کند و نام قاتل واقعی را صدا می‌زند. تهدید قاضی با شلیک گلوله به سقف زن معترض را ساکت می‌کند و برگزاری مراسم اعدام و سکوت مردم کنش‌گری شکل گرفته در دادگاه را تبدیل به انفعال محض می‌کند. اما نکته مهم‌تر آن است که این سکانس‌های ابتدایی هیچ‌گونه تاثیری در ادامه داستان ندارد و می‌توان آن را به چشم یک داستان کوتاه نگاه کرد. داستان کوتاهی که نه در دل داستان اصلی اتفاق بیفتد و استقلال پیدا کند بلکه کاملا خارج از اثر بوده و بی‌جهت به آن الصاق شده است.

نقد و بررسی فیلم The Dead Don’t Hurt| فیلمی در حکم قرص خواب - گیمفا

با شروع داستان اصلی مشخص می‌شود کارگردان قصد روایت خطی اثر را ندارد بلکه با نشان دادن فلش‌بک‌های متعدد و طولانی، داستان به‌طور هم‌زمان در گذشته و حال پیش می‌رود اما این‌که چقدر در این امر موفق بوده موضوعی است که می‌توان در مورد آن بحث کرد.

فیلم از لحاظ زمانی با شروع عشق هولگر به همسرش ویوین (با بازی ویکی کریپس) آغاز می‌شود. زن به ظاهر فقیری که یک خواستگار سمج ثروتمند دارد اما از جانب او علاقه‌ای به این پسر متمول دیده نمی‌شود. خواستگاری که در سه سکانس رستوران، بازار و نمایشگاه نقاشی با ویوین روبه‌رو شده و در تمامی موارد از جانب او پس زده می‌شود. علاقه ویوین به هولگر در جلوی چشمان این خواستگار سمج ذهنیت تعلیقی را به‌وجود می‌آورد که مخاطب را آماده یک دوئل عشقی بین این دو کاراکتر می‌کند اما او پس از همین چند سکانس ابتدایی از داستان خارج می‌شود و عملا با حذف این کاراکتر هم لطمه‌ای به داستان اصلی زده نمی‌شود.

عشق هولگر به ویوین اگرچه در یک نگاه اتفاق می‌افتد اما کارگردان با قاب‌بندی مناسب و جای درست دوربین این عشق را برای مخاطب باورپذیر می‌کند. در میزانسن آشنایی این دو کاراکتر ویوین ایستاده و هولگر نشسته است. به دلیل موقعیت مکانی نگاهی که دوربین از دید هولگر به ویوین دارد از پایین به بالا است و ویوین از دید هولگر در اوج قرار می‌گیرد. زمانی که زاویه دوربین عوض می‌شود و قرار است از دید ویوین با هولگر مواجه شویم ارتفاع دوربین هم‌اندازه هولگر شده و مانع این موضوع می‌شود که مخاطب هولگر را از دید ویوین با زاویه بالا به پایین ببیند و احساس حقارت به او منتقل شود.

عشقی که میان این دو نفر به‌خوبی ساخته شد با نوع روایت بد و پرداخت ضعیف از بین می‌رود. رفت و برگشت‌ها از زمان گذشته به حال و بالعکس که کاملا بی‌دلیل و بدون منطق روایی اتفاق می‌افتد، فیلم را از ریتم می‌اندازد و ارتباط حسی مخاطب نسبت به کاراکترها را نیز از بین می‌برد به‌گونه‌ای که تماشای آن از اواسط داستان به بعد به‌شدت خسته کننده می‌شود. داستان اگر از همان ابتدا با عشق میان هولگر و ویوین آغاز می‌شد و روایت داستان نیز به صورت خطی بود قطعا موضوع پرداخت داستانی و شخصیت‌پردازی کاراکترها جدی‌تر می‌شد و ریتم فیلم این فرصت را به مخاطب می‌داد تا با داستان اصلی و کاراکترهای آن ارتباط بهتری برقرار کند.

رفتن هولگر به جنگ این فرصت را برای وستون که از همان دیدار اول نسبت به ویوین نظر سو دارد فراهم می‌کند تا به او تعرض کند. با پرش زمانی داستان متوجه بارداری ویوین می‌شویم. پدر بچه‌ای که او به دنیا می‌آورد شاید در ابتدا مشخص نباشد اما با برگشت هولگر از جنگ، ویوین به صراحت اعلام می‌کند که پدر فرزندش وستون است. این صراحت که از پس کنش‌مندی ویوین اتفاق می‌افتد و همچنین معما نشدن پدر پسر او و درگیر نکردن بی‌خود و بی‌جهت ذهن مخاطب باز هم در لحظاتی فیلم را سرپا و زنده نگه می‌دارد. کارگردان به‌خوبی این موضوع را درک کرده است که سینما و به‌طور کلی هنر عرصه‌ای برای نمایش معماهای ذهنی نیست تا به‌جای حس مخاطب ذهن او درگیر شود.

نقد و بررسی فیلم The Dead Don’t Hurt| فیلمی در حکم قرص خواب - گیمفا

متاسفانه نوع روایت غیر خطی داستان در ارتباط بین هولگر و پسر ویوین هم تاثیر منفی می‌گذارد. مخاطب زمانی که برای اولین بار هولگر را می‌بیند که پس از به خاک سپردن همسرش با پسربچه‌ای راهی مسافرت می‌شود این‌گونه برداشت می‌کند که آن پسر، فرزند هولگر است. این برداشت اشتباه تا قبل از مشخص شدن پدر پسربچه بیننده را به اشتباه می‌اندازد و ارتباط حسی که بین این دو کاراکتر صورت می‌پذیرد را از بین می‌برد. ارتباطی که به انسانی‌ترین شکل ممکن بین یک مرد و پسری که فرزند او نیست شکل می‌گیرد و اگر نوع روایت بد و پرداخت ضعیف داستان نبود به‌شدت تاثیرگذار می‌شد.

از این نوع روابط انسانی در چندین سکانس فیلم مشاهده می‌شود که جنبه مثبت اثر است. زنی که در دادگاه علیه ظلم معترض می‌شود، پزشکی که از هولگر برای معاینه همسرش هزینه‌ای دریافت نمی‌کند، پیانست بار و دخترش که رابطه بسیار خوب و دوستانه‌ای با ویوین و فرزندش دارند و دختربچه‌ای که برای هولگر و پسر ویوین که مسافرت آن‌ها را خسته و گرسنه کرده است ماهی‌گیری می‌کند. تمامی این روابط انسانی از پس داستان و شخصیت‌پردازی کاراکترها اتفاق می‌افتد به همین دلیل هرگز شعاری نمی‌شود و بسیار دل‌نشین است اما مشکلات عدیده فیلم تاثیرات این موارد جزئی را از بین می‌برد.

کارگردان به راحتی می‌توانست با پرداخت بیشتر و مناسب به این روابط انسانی، زمانی که فیلم از ریتم می‌افتد آن را مجددا احیا کند اما وجود داستان‌های فرعی بی‌ربط، کاراکترهای اضافی قابل حذف و طولانی کردن تعداد زیادی از سکانس‌ها مانع توجه مناسب کارگردان به این موضوع شده است. موضوعی که نه‌تنها می‌توانست فیلم را از مشکلات عدیده‌اش نجات دهد بلکه با توجه به غیر شعاری بودن آن می‌توانست اثر را به فرم هنری خود نیز برساند.

کاراکتر شهردار (با بازی دنی هوستون) و دوست او آلفرد (با بازی گرت دیلاهانت) که در ابتدا بسیار پررنگ هستند و از دو بازیگر سرشناس نیز برای ایفای نقش آن‌ها استفاده شده است هم عملا تاثیر چندانی در پیش‌برد داستان ندارند. دو کاراکتری که از کشتار اولیه فیلم توسط وستون سواستفاده می‌کنند و با فراری دادن او اموال دیگران را بالا می‌کشند. این دو نفر در ابتدای داستان حضور دارند سپس به‌طور کامل حذف می‌شوند و در انتها مجددا به فیلم اضافه می‌شوند تا مشخص شود که با وستون هم‌دست هستند. موضوعی که از همان ابتدای فیلم در سکانس دادگاه می‌توان آن را حدس زد و نیازی به این تاکید انتهایی ندارد.

نقد و بررسی فیلم The Dead Don’t Hurt| فیلمی در حکم قرص خواب - گیمفا

فیلم «مردگان درد نمی‌کشند» به‌ هیچ عنوان فیلم قابل دفاعی نیست. نوع روایت داستان بزرگترین لطمه را به اثر زده است که با پرداخت ضعیف و نامناسب، ریتم فیلم را نیز به‌شدت کند و خسته کننده کرده است. داستان‌های فرعی بی‌ربط، کاراکترهای اضافی و قابل حذف، شخصیت‌هایی که هرگز پرداخت نشده‌اند همگی مانع از شکل‌گیری اثری می‌شوند که بتوان اسم سینما را روی آن گذاشت. ویگو مورتنسن (کارگردان و بازیگر فیلم) که «مردگان درد نمی‌کشند» دومین فیلم او به عنوان کارگردان است با وجود کارگردانی بد موارد جزئی‌ای را در فیلم رعایت کرده است که با توجه به سابقه اندک او در قامت کارگردانی می‌توان هم‌چنان به این بازیگر، کارگردان و موزیسین آمریکایی امیدوار ماند. قاب‌بندی مناسب، میزانسن درست و جای دوربین در بعضی از سکانس‌ها کاملا به چشم می‌آیند و روابط انسانی شکل گرفته بین شخصیت‌های داستان هم موضوعی نیست که بتوان به راحتی از کنار آن گذشت.

امتیاز نویسنده به فیلم: ۵ از ۱۰

اسپایدرمن گیمفا (آنتی فن بوی)

source

توسط elmikhabari.ir