صفویان برعکس حرف هایی که گفته می‌شود با سقوط اصفهان و کشته شدن شاه سلطان حسین به دستور اشرف افغان به پایان نرسیده است، بلکه با تلاش سید احمد شاه صفوی و شاه طهماسب دوم صفوی با کمک طرفدرانش و…. به مدت ۱۴ سال دیگر عمر نموده و حتی سلطنت صوری و اسمی سید محمد متولی (معروف به سلیمان میرزا/شاه سلیمان دوم صفوی) به مدت ۴۰ رو در خراسان و میرزا ابوتراب (معروف به شاه اسماعیل سوم) به مدت ۲۴ سال، در تواریخ گفته شده و حتی می‌شود در کنار دو فرد قبلی ، از سلطان/شاه محمد دوم صفوی نام برد، که قرار بود با کمک آقا محمد خان قاجار به عنوان شاهی از خاندان صفویه در ایران به صورت صوری حکومت کند ولی به لکهنوی هند رفت و بعد از مدت ها در همانجا فوت شد.

مقدمه دوم

در اینجا طبق متن یک رمان تاریخی می‌شود، دلیل صلح شاه طهماسب دوم با عثمانی ها را فهمید، چون نویسنده این رمان سعی کرده است با درک کردن ماجرای آن دوره یک روایت منصفانه را به خوانندگان نمایان کند، که طبق فهم خودم از این بخش کتاب، ثبات داخلی مملکت و خستگی رعیت از جنگ های بی شمار برای شخص شاه و همچنان امرا مهمتر بوده است، به مانند صلح شاه عباس و دادن بخش آذربایجان و.. به عثمانی ها تا بتوانند موفقیت خودش را در داخل تقویت کند و همچنین با ازبک های متجاوز بجنگد و در نهایت وقتی با ازبکان صلح نمود و موقعیت خویش را در حدی نیکو دید توانست بخش های از دست رفته را پس بگیرد، ولی صلحی که شاه طهماسب دوم انجام داد به، دلیل کودتای خاموش نادر(طهماسب قلی خان افشار)، شاه صفوی خلع شد و قدرت به عنوان نیابت السلطنه به نادر رسید و به عنوان سپهسالار شاه عباس سوم ،با جنگ های نیکو بخش های اصلی کشور را به ایران برگرداند ولی این شخص در زمان سلطنتش، بدون توقف عملیات های نظامی و تقویت کردن اقتصاد کشور، جنگ های ۱۲ ساله را شروع کرد، که در اواخر عمرش شورش هایی در سراسر ایران گسترش پیدا کرد و مملکت بعد از کشته شدنش از هم پاشید، قدرت اقتصادی دیگر به مانند دوره قبلش نبود، مخصوصا اینکه جنگ های نادری باعث فشار مالی به مردم شده بود و با فرار مردم به عراق و هند، کشور دچار کاهش جمعیت شده بود، چیزی که کریم خان به مدت ۲۹ سال به فکر جبرانش بود و تا حدی به هدفش رسیده بود، ولی بعد از مرگش امید ها به نا امیدی تبدیل شد.

…….

در اوایل سلطنت شاه طهماسب دوم ،که تقریبا همزمان با سقوط اصفهان در قزوین تاجگذاری کرده بود، شاه جدید، سفیری به مسکو فرستاد تا با تزار پطر مذاکراتی انجام بدهد یا آنها از مناطقی که در دست داشتند (از داغستان تا نزدیکی رشت) خارج شوند یا آن تزار به شاه ایران کمک کند، تا افغان ها را از اصفهان و مناطق دیگر بیرون سازند اما سفیر خائن ایران بدون اجازه از شاه، عهدنامه ای را امضا نبود که به ضرر ایران میشد (شاه با این سفیر برخورد سختی نمود و شروط این عهدنامه را به هیچ وجه قبول نکرده است) 

……

بعد از گذشت چند سال، شاه طهماسب بر حریفش(اشرف خان افغان) با کمک طهماسب قلی خان افشار پیروز شد و اصفهان را باز یابی کرد و مقر حکومتی از مشهد به اصفهان بازگشت، کمی بعد شاه برای کسب قدرت با کمک مشاورش هایش تصمیم گرفت، به قصد جنگ با عثمانی ها درمنطقه آذربایجان و جنوب قفقاز برود، اما در آخرین جنگ شکست خورد و عهدنامه ای با عثمانی ها امضا نمود و اما پایان این جنگ و عهدنامه باعث شد، وی توسط نادر (سردار صفوی) خلع شود! 


برشی از رمان تاریخی زندگی پرماجرای نادرشاه

نادر پس از اطلاع از توافقنامه طهماسب با دولت عثمانی، سریعا با آن مخالفت کرد و پس از مشورت با سرداران خود گفت: “کاتب بیاید. امر کرد به تمام حکام شرحی نوشته شود. از همگی برای کمک به قبله عالم کمک خواسته شود. به موجب مدارکی خلاصه آن بدین شرح میباشد: ۱.‌نامه‌ها و اعلامیه‌هایی که برای سران و اشراف و برای اطلاع مردم ایران و پادشاهی عثمانی و احمدپاشاه صادر گردیده است به وسیله میرزامهدی‌خان مورّخ نوشته شده است؛ ۲.نادر به وسیله محمدآقا که سفیر عثمانی در مشهد بود شرحی به سلطان عثمانی نوشت و فرستاد مبنی بر این که پیمان شاه طهماسب ارزشی ندارد یا تمام خاک ایران را مسترد دارد یا آماده جنگ باشد؛ ۳.معتمدی به اصفهان فرستاد و درباریان را از تصمیم خود آگاه ساخت… سپس به عهدنامه منعقده بین شاه طهماسب و عثمانیان اشاره نمود. گفت امضای این عهدنامه مخالف با شرافت و غرور ملی است، چون مرزهایی که بر طبق عهدنامه تعیین گردیده مخالف با خواست الهی و شئون مملکتی است. بنابراین ما از قبول آن سرباز خواهیم زد. سپس خاطرنشان ساخت که بعد از عید فطر جنگ را آغاز کرده و مرحله به مرحله نقشه خود را انجام خواهیم داد…

هنگامی که این اخبار به اصفهان رسید، اطرافیان پادشاه به تکاپو افتاده و شاه را قانع کردند که متن این قرارداد ربطی به نادر ندارد و شاه مایل بوده است که مشتی خاک را با آن آب و هوای سرد به عثمانی‌ها بدهد! توطئه‌چینی آنها به قدری بود که پادشاه گفت:

” سپهسالار غلط کرده و ما اراده فرموده‌ایم که به جنگ و خون‌ریزی خاتمه داده شود و غلام درگاه حق فضولی ندارد “.

– در همین ایّام که متن قرارداد را برای توشیح ملوکانه آورده بودند، طهماسب به کاتب خود دستور داد که شرحی بدین صورت به طهماسبقلی نوشته شود:‌ ” رعیت از جنگ خسته شده‌اند، اراده ملت بر این تعلق گرفته است که دوران جنگ و ستیز خاتمه یابد. ما میل داریم برای رفاه و آسایش رعیت قدمی برداشته شود، ویرانی‌ها معمور و آباد گردند. اینک که به یاری خداوند متعال، بر سریر سلطنت نشسته‌ایم، پایتخت کشور را قبضه فرموده‌ایم. لازم دانستیم با همسایگان قرارداد صلح پایداری برقرار سازیم. به حمدالله قراردادهای مورد نظر ما بسته شد و از طرف شمال و غرب ایران آسوده خاطر گردیدیم. چون برای نگاهداری قشون باید خراج گرفت و رعیت به سبب جنگهای طولانی فقیر گردیده است، لذا اراده فرمودیم، قشون مرخص گردد و سربازان به کارهای خود برگردند و تحمیلی نباشد. بدین وسیله دستور اکید صادر می‌فرمائیم افراد قشون ابوابجمعی خراسان مرخص شوند. به رویت دست‌خط ما سپهسالار به طرف مرکز حرکت نموده به پایتخت بیاید تا در ترتیباتی که برای رفاه و آسایش مردم داده خواهد شد اوامر ما را اجرا کند. یک نسخه از قراردادهای مبادله شده ضمیمه است تا چاکران آستان بر مفاد آن واقف گردند. آن چه اراده فرموده‌ایم نصب‌العین قرار داده و طبق آن طابق‌النعل بالنعل عمل نمایند. گویند پیکی که فرمان را آورده بود به طهماسبقلی عرض کرد: قبله عالم فرمودند طبق فرمانی که صادر شده باید فورا عمل شود. نادر که از خشم به خود میپیچید به پیک در حال فریاد کشیدن گفت: ” به شاه طهماسب بگو، من از مادر فرمانده به دنیا آمده‌ام، نه فرمان‌بر”

source

توسط elmikhabari.ir