خورشید بالا میآید و نورش را بر Shadow the Hedgehog (شدو خارپشت، با صداپیشگی کیانو ریوز) میتاباند، نوری که میخواهد تمام غم او را بشوید. شدو در این جا لحظهای را به یاد میآورد که او و بهترین دوستش ماریا، که حالا مدتهاست که مرده است، زیر نور ستارگان نشسته بودند. دوستی که غم از دست دادنش شدو را به فردی عصبی و خشمگین تبدیل کرده است. این صحنهای تراژیک، رویایی و تکاندهنده است، به طوری که حتی نوشتن در موردش، باز هم آدم را از خود بی خود میکند. فیلم Sonic the Hedgehog 3 نه فقط یک فیلم خوب، بلکه میتواند در زمره فیلمهای عالی قرار گیرد. میتوانید آن را در دسته انیمشینهای فوقالعادهای بگذارید که امسال اکران شدند، شبیه به Flow و The Wild Robot، آثاری سرگرمکننده و ملموس که در آینده میتوانند با شایستگی به آثاری کلاسیک تبدیل شوند.
لازم نیست بگویم چقدر دو فیلم اول سونیک بیروح و بدون ساختار محکم هستند و تنها به معروفیت شخصیت سونیک بسنده کردند. با این حال نسخهی سوم سری نه تنها جادوی منحصر به فرد خود را دارد، بلکه تقریباً تمامی عیبهای نسخههای قبلی را اصلاح میکند و در باقی جنبهها بسیار فراتر از نسخههای قبلی خود ظاهر میشود. برای فهم جزئیتر از کیفیت فیلم Sonic the Hedgehog 3، با ویجیاتو همراه باشید.
داستان از یک زندان در سواحل ژاپن آغاز میشود. اسم زندان کمی ساده و شاید احمقانه به نظر برسد: «زندان ساحلی». شدو، خارپشتی با پشمهای سیاه و پرتوهای قرمز، پنجاه سال است که بیهوش در یک مخزن مایع قرار گرفته و توسط نگهبانان مسلح از او محافظت میشود. اما ناگهان چیزی یا کسی باعث شده که او از این حالت به هوش بیاید. شدو از زندان فرار میکند، حدود سی نفر از افراد SWAT را با قدرتهای شبیه به تلهپورت، نابود میکند. به سمت توکیو میرود و در آن جا میفهمد تا این مدت چه زمانی سپری شده بود.
باران روی شدو و چهره اخمویش میبارد و او را خیس و آبکشیده میکند (صحنهای که ساخت انیمیشن آن بسیار سخت است) و نورهای نئون بیلبوردهای اطرافش او را در برمیگیرد. صحنهای که به شدت یادآور فیلمهای جان ویک است، مخصوصاً وقتی کیانو ریوز با صدایش از زبان شدو خارپشت میگوید: «پنجاه سال بود که بیهوش بودم؟»
صحنه آغازین فیلم به خوبی کلید میخورد و چیز خارج از ریتم وجود ندارد، با این حال با توجه به کمدی ضعیفی که فیلمهای قبلی داشت، بر اساس انتظار مخاطب، این صحنه آغازین تأثیر سنگین و ناگهانی روی بیننده دارد. صحنهی بعدی اما ما را به مونتانا میبرد، جایی که اکثر اتفاقات سری در آن جا افتاد.
این جا، سونیک (با صداپیشگی بن شوارتز)، تیلز روباه (با صداپیشگی کالین اوشاگنسی) و ناکلز، مورچهخور مبارز (با صداپیشگی ایدریس آلبا)، یک مسابقه اتوبمیلرانی خشن را را برگزار میکنند و با والدین سرپرستشان (با بازی جیمز مارسدن و تیکا سومپتر) سرگرم شوخی هستند. شاید بگویید ترکیب و شدت رنگهای کبود این سکانس برای این است که فیلم جناس خود را با فیلمهای اول و دوم مجموعه حفظ کند، اما رفتهرفته با پیشروی در فیلم، ارتعاش رنگها بالاتر رفته و مخصوصاً پشمهای شخصیتها پررنگتر میشود.
یکی از اشکالات اصلی فیلمهای قبلی سونیک این بود که خود شخصیت سونیک آن طور که باید و شاید معرفی و شخصیتپردازی خوبی از او صورت نگرفت و همهچیز به یک سری اشارات و تعاریف شعارگونه دیگر شخصیتها از خلاصه میشد، اما در شروع فیلم سوم، سونیک در گفتگو با تام از سیاره بیگانهای که از آن جا میآید میگوید و این که آیا اکنون مادرخواندهاش، جغد پنجهدرازدراز خردمند از او راضی است یا نه.
تام با آن چشمهای بزرگش به سونیک چیزی را میگوید که هر والدینی در فیلمهای کودکان میگوید: این تصمیمات توست که به تو شکل میدهد. خانواده دور آتش نسته، تیلز مارشملو را با یک چراغ جوشکاری تمام و کمال سرخ میکند، در حالی که ناکلز، این حیوان نفهم، مال خودش را میسوزاند. همین صحنه به طور کلی شخصیتهای این دو را معرفی میکند، در حالی که سونیک دراین میان در سکوت فرو رفته است، انگار شبیه به سری فیلمهای سونیک، خود سونیک هم هنوز نمیداند که کیست.
حالا این سه نفر توسط سازمان نظامی G.U.N. (گروه محافظین ملت) فراخوانده میشوند تا به آنها در تعقیب و دستگیری شدو کمک کنند، نبردی که میتواند قابلیت و شجاعت آنها را صورت تیمی محک بزند. از همان ابتدا میفهمید که شدو احتمالاً یکی از خفنترین شخصیتها در سینمای سالهای اخیر کودکان است، آن هم نه فقط به خاطر شخصیت تودارش، بلکه صرفاً تماشای حرکات او لذتبخش است.
نحوهی اجرای انمیشین این شخصیت و رنگپردازیاش، او را تبدیل به موجودی جاندار و عضوی از طبیعت زنده پیرامونش میکند. شدو میتواند همین قابلیتهایش را با برق دادن، به اشیای محیط هم انتقال دهد، به همین خاطر صحنههای تعقیب و گریز سونیک با او، شبیه به انیمه Akira و کارهای تام کروز میشود.
با این که فیلم یک ساعت اولش را به معرفی یا معرفی دوباره شخصیتها اختصاص میدهد، اما خیلی به ندرت سرعت پیشروی داستان افت میکند. جیم کری در نقش دکتر اگمن روبوتنیک برگشته و نوچهاش استون (با بازی لی مجدوب)، جالا علاقه عاطفیاش به روبوتنیک بسیار عمیقتر از یک حس زودگذر است. در حقیقت، خود این موضوع یکی از زیرقصههای هستهی اصلی داستان است که در زمان مورد نظر، یعنی وقتی که روبوتنیک با سونیک و رفقا تشکیل تیم میدهد، به سطح میآید و خود را بیشتر نشان میدهد.
دلیل تشکیل این تیم نامأنوس برای است که بفهمند چه کسی از تکنولوژیهای این دکتر دیوانه استفاده کرده تا شادو را آزاد و G.U.N را نابود کند. مشخص میشود که مقصر اصلی ماجرا، پدر بزرگ مفقودالاثر روبوتنیک بوده، جرالد روبوتنیک، که نقش او هم توسط جیم کری ایفا میشود و این شانس را به ستاره کمدی دهه نود هالییود میدهد تا دوباره دیوانهوارترین نسخهاش را روی پرده سینما بیاورد.
این طور که به نظر میرسد، جرالد یک تاریخچه شخصی با شدو دارد که در طول فیلم کمکم از آن پرده برداشته میشود، آن هم از طریق فلشبکهایی مملو از اتفاقات درام غافلگیرانه. شدو روزی یک پروژه آزمایشی بود، و نزدیک بود در طول پروسه به یک هیولای کامل تبدیل شود، اما با مهربانیهای ماریا، او حس کرد در جایی شبیه خانه حضور دارد، حتی اگر این، یک حس موقتی بود. اما حالا که ماریا مرده، شدو نه تنها G.U.N، بلکه کل جهان را مقصر میداند و خشمی در او فوران میکند که از خلا فقدان دوست داشته شدنش نشئت میگیرد.
پیام فیلم مشخص است: عشق جواب همه چیز است. شاید این پیام کمی کلیشهای باشد، اما چنین پیامی کاملاً به این فیلم میآید، مخصوصا وقتی در یک سمت تیم سونیک را میبینیم که به کار تیمی تکیه کردهاند و در سمت دیگر شدو تنها را داریم. استون، با این که به روبوتنیک در کارهایش کمک میکند، اما دائماً توسط او پس زده میشود، در حالی که روبوتنیک سعی دارد خلأیی را که در طول زندگیاش داشته، با همکاری با پدربزرگ مکارش پر کند.
سوال این جاست: در تمام این وقایع و داستانها، سونیک کجای کار قرار میگیرد؟ این مسئله بغرنجی است، چون سونیک به این فیلم آنقدرها نمیآید، فیلمی که اگر از این موضوع صرف نظر کنیم، همهچیزش به همهچیزش میآید، اما سونیک که نام او روی اثر قرار دارد، انگار شخصیتش خارج از روند اتفاقات داستان است. با این که فیلم در درگیر کردن سونیک در داستان کلی شل میزند، توانسته یک داستان معنادار و گیرا را به صورت کلی به مخاطب ارائه کند.
سونیک و شدو دو بیگانهای هستند که زمین را خانه خود ساختهاند و تفاوتشان در این است که یکی از آنها خانواده جدیدی برای خود پیدا کرده در حالی که دیگری(که البته در ابتدا او هم پیدا کرده بود و سپس از دست داد) حالا تنها در این سیاره درد برایش مانده است. اگر سونیک هم دردی همچون شدو را تجربه کند، آن وقت در تصمیمات مهمش چه سمت و سویی خواهد گرفت؟ دو فیلم آخر سونیک یک جورایی زیادی هجو بودند، تا حدی که ایدههایی شبیه به زمردهای آشوب و قدرت خدای طلایی سونیک معرفی شد بدون این که از معنای آن صحبتی به میان آید.
فیلم Sonic the Hedgehog 3 اما، از طریق ساخت موقعیتهای دشوار احساسی، شکل تازهای به ایدههای قبلی سری میدهد. قدرتهای شدو به نظر میرسد که با خشمش گره خورده، ارتباط مستقیمی به آن دارد و به تمامی صحنههای اکشنی که او در آن حضور دارد، رنگی از احساس خشم میبخشد، در عین حال هم فضایی را برای حرکات طنز و مسخره باز میگذارد.
استدیوهای فیلمسازی بسیار کمی توانستند داستان مربوط به کودکان را اینگونه گیرا بسازند. خیلی سخت است که فیلم Sonic the Hedgehog 3 را ببینید و با لحظات احساسی آن همراه نشوید، و از آن سختتر این که در هنگام تماشای آن کودک درونتان به وجد نیاید، آنهم وقتی که سرتاسر فیلم پر از شور، نشاط و هیجان کودکانه است.
source