از استاد محمود دولت آبادی پرسیدند سینما یا ادبیات؛ ایشان پاسخ دادند که با سینما رابطه خوبی ندارد و وقتی که خبرنگار دلیل را جویا شد ایشان گفتند که در سینما می‌شود دروغ گفت اما در ادبیات نه. سینما به دلیل نیازمند بودنِ به تکنولوژی باعث این اتفاق می‌شود. در اصل تکنولوژی سبب می‌شود تا بعضی‌ها به کمکِ تکنیک در بعضی از جاها دروغ بگویند. اما از سوی دیگر به دلیل پیچیده بودن و اُبژکتیویته بودنِ سینما، در این مدیوم فیلمساز سریع لو می‌رود. اگر ادعایی پوچ و دروغین داشته باشد، با یک دوربین اشتباه، یک میزانسن ضعیف و یک نورِ نادرست فیلمساز لو می‌رود؛ لو می‌رود که فیلمساز اینکاره نیست و صداقتی در هنرش وجود ندارد. فیلم The End دقیقا چنین فیلمی است. ادعای فلسفه، روشنفکری و تمثیل غار افلاطونی دارد اما در نگاه یک متخصص چیزی جز ادعای پوچ و فیلمی ضعیف دیده نمی‌شود. فیلمساز محترم فلسفه را آلت دست خود کرده و سعی بر ساخت اثری پست مدرن دارد. البته من شکی ندارم که فیلمساز به هیچ‌وجه نمی‌داند هنر و فلسفه پست مدرن چیست!

نقد فیلم The End | وقتی که فلسفه آلت دست می‌شود - گیمفا

فیلم The End، یک درام موزیکال پساآخرالزمانی به کارگردانی جاشوآ اوپنهایمر است که داستان خانواده‌ای ثروتمند را روایت می‌کند که پس از یک فاجعه زیست‌محیطی جهانی، در پناهگاهی لوکس در اعماق یک معدن نمک زندگی می‌کنند. این فاجعه، سطح زمین را غیرقابل سکونت کرده و خانواده‌ای متشکل از مادر (تیلدا سوینتون)، پدر (مایکل شنون)، پسر ۲۰ ساله‌شان (جرج مکای)، خدمتکار و چند نفر دیگر، دو دهه است که در این پناهگاه منزوی شده‌اند. پسر که هرگز دنیای بیرون را ندیده، تصور می‌کند زمین کاملاً نابود شده است. زندگی روزمره آن‌ها با روال‌های تکراری، گفتگوهای محدود و نوعی آرامش ظاهری پیش می‌رود، اما تنش‌های روانی و عاطفی ناشی از انزوا در زیر این آرامش نهفته است.

داستان با ورود یک غریبه، دختری جوان (موزس اینگرام)، به ورودی پناهگاه تغییر می‌کند. این دختر، که از دنیای بیرون داستان‌ها و اسراری با خود آورده، به‌تدریج تعادل شکننده خانواده را بر هم می‌زند. حضور او باعث می‌شود اعضای خانواده با ترس‌ها، گذشته سرکوب‌شده و کشمکش‌های درونی خود مواجه شوند. مادر و پدر، که هر کدام با مشکلات شخصی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، نسبت به این غریبه واکنش‌های متفاوتی نشان می‌دهند؛ مادر با تردید و ترس، و پدر با کنجکاوی. پسر جوان که تاکنون تجربه‌ای از دنیای بیرون نداشته به این دختر جذب می‌شود و این ارتباط، او را به چالش می‌کشد تا باورهایش درباره جهان و خانواده‌اش را زیر سؤال ببرد. خب این خلاصه داستان از فیلم نماینگر چه چیزی است؟ آیا خلاصه داستان نشانی از تمثیل غار افلاطونی نمی‌دهد؟ جایی که ایدئالیسم زاده شده و بشر نسبت به شناخت‌های خود دچار تردید می‌شود؟ شاید با خود فکر کنید که با یک فیلم فلسفی طرف هستید؛ خب بگذارید من هم در سهم خویش دیدگاهم نسبت به این موضوع را روشن کنم. سینما کلاس درس کسی نیست. فلسفه مدیوم جداگانه‌ای است و برای درک و توضیح بهتر باید به همان مدیوم رجوع کرد. اما اگر هنرمند به راستی دغدغه‌های فلسفی داشته باشد، این فرم از مسیرِ هنر و سرگرمی هنری است که در فیلم یا رمان پدید می‌آید. بهترین نمونه‌اش جنایت و مکافات داستایفسکی است. راسکلنیکف و دنیای فسلفی او بیش از هرچیزی یک داستان است. یک داستان با مدیوم و المان‌های هنری که سعی نکرده از آن خارج شود. اگر سخنی فلسفی است، از طریق هنر و با زبان هنر گفته می‌شود نه چیز دیگر. این خط جداکننده هنر و فلسفه را فیلمسازِ The End  نمی‌شناسد. اثرش اصلا هنری نیست. سرگرمی ندارد و به هیچ وجه موفق نمی‌شود که مخاطب را جذب فضای خود کند. به راستی تحمل این فیلم غیرممکن است. لحظاتی شعاری، دیالوگ‌هایی پیش و پا افتاده و داستانی که مخاطب را مجذوب خود نمی‌کند. از سوی دیگر شاید چنین تصور شود که فیلمساز همه این‌ها را فدا کرده تا به فلسفه برسد، اما نه برای ما اهالی فلسفه این فیلم حتی یک خط هم فلسفه ندارد و فیلمساز برای گفتن چنین مباحثی خیلی کوچک است. بلد نبودنِ ایشان هم در لحظه به لحظه فیلم لو می‌رود. استاد دولت آبادی خوب گفتند که با سینما می‌شود دروغ گفت اما فیلمساز ما دروغ گفتن را بلد نیست.

نقد فیلم The End | وقتی که فلسفه آلت دست می‌شود - گیمفا

این روزها وجود خانم تیلدا سوینتن در هر فیلم برای من نماینگر آثاری است که در دام شعار زدگی فلسفی می‌افتند. گویی ایشان علاقه خاصی به انتخاب چنین فیلمنامه‌هایی دارد. هرچند که ایشان به دلیل فیزیک ظاهری هم مناسب این نقش هستند و فی‌نفسه او بازیگری را خوب بلد است، اما متن بیش از حد ضعیف، بازی او را چیزی جز لحظاتی معمولی نکرده است. تلاشش برای خلق یک موقعیت ذهنی روانی پیچیده اصلا ساخته نشده و هر اکتی در دید مخاطب ضعیف و پوچ است. همان‌طور که در خلاصه داستان نوشتم او نقش مادر را ایفا می‌کند. شخصیتی که از زبان او، فیلمساز ادعاهای بزرگی می‌کند. نقاشیِ شاهکارِ بانو با یک چتر آفتابی اثر کلود مونه بزرگ را افتضاح عنوان کرده و از پسِ همین افتضاح بودن ادعا می‌کند که شاهکار است! یعنی فیلمساز قصد دارد بگوید که مخاطب امروزی فرق بین هنر خوب و بد را نمی‌داند و صرفا به دلیل جو رسانه به یک اثر لقب شاهکار می‌دهد؟ من هم چنین نقدی را دوست دارم اما آیا چنین کسی که چنین فیلم بدی را ساخته، می‌تواند این ادعا را داشته باشد؟ حال اینکه این ادعای پوچ خود را با موزیکالی بسیار بی‌ربط اجرا می‌کند و فیلم را بدتر و بدتر می‌کند. این ادعاهای بزرگِ بدون پشتوانه، موزیکالِ بی‌ربط و دیالوگ‌های کلیشه‌ای به حدی اثر را مبتذل می‌کند که مخاطب معمولی بعید است نیم ساعت از آن را تحمل کند.

نقد فیلم The End | وقتی که فلسفه آلت دست می‌شود - گیمفا

از مسائل فرمیک که بگذریم، The End در بحث تکنیک هم عملکرد خوبی نداشته است. مثلا اتمسفر فیلم را د نظر بگیرید. مکانی نیمچه بورژوا که طبقه‌ای ثروتمند در آن گیر افتاده و همچون آثار لوئیس بونوئل در میانِ این بهشتِ زندان مانند، پوچی زندگی بورژوازی بیش از گذشته آشکار می‌شود. برای ساختِ درست این موضوع باید پایان جهان و نابودی دنیای بیرون به خوبی ساخته می‌شد. باید مخاطب نابودی دنیای بیرون را باور کرده و از سوی دیگر مخاطب باید قبول کند که این افراد بیست سال است که بیرون از این غار افلاطونی را ندیده‌اند. از این موضوع هم که بگذریم با کاراکترهایی مواجه هستیم که اصلا آن‌ها را نمی‌شناسیم. این افراد چه کسانی هستند؟ چه هویتی دارند و شیمی بین آن‌ها چیست؟ پسرِ کنجکاو چه؟ شخصیت‌اش ساخته شده است؟ اینکه می‌خواهد جهان واقعی را دیده و آن را لمس کند؟ عقایدش به چالش کشیده می‌شود و نمی‌داند که عاشق است یا نه! در دید من که چنین چیزی ساخته نشده است. مخاطب به قدری اثر را دوست ندارد که اصلا به جزئیات توجهی نمی‌کند. برای خریدِ توجه مخاطب باید با یک قصه قوی مخاطب را به درون اثر کشید. باید لحظه به لحظه احساسات او را درگیر کرده و او را بخشی از جهان داستانِ خود کنیم. The End هیچ یک از این‌ها را نمی‌کند. فیلمنامه‌ای بسیار ابتدایی و سطحی دارد که مخاطب را درگیر نمی‌کند. تیم بازیگری هم با وجود اکت‌های خوب، به چشم نمی‌آیند و همه‌چیز در حد یک تیپ باقی می‌ماند. تیپ پدر، تیپ مادر، تیم پایان جهان، تیپ نقد شناخت انسان از حقیقت، تیپ مبحوس شدن در زیر زمین و غیره. همه‌چیز در The End تیپ است.

در پایان چنین می‌شود گفت که فیلم The End بد است. نه بهتر از این می‌توان آن را توضیح داد و نه نیازی به توضیح بیشتر است. اثری تقریبا دو نیم و ساعته که به جز روشنفکر نمایی چیزی ندارد. البته طی این چند سال اخیر با آثار مشابه زیادی مواجه شده‌ایم. فیلم‌هایی مثل Triangle of Sadness، The Menu و Platform که ادعا‌هایی عجیب و بسیار سطحی دارند و همگی از دم بد و مبتذل هستند. به نظر من The End را نمی‌شود تحمل کرد. بنده بعید می‌دانم مخاطبان عزیز که سینما را دوست دارند، موفق شوند حتی نیم ساعت از این فیلم را تماشا و تحمل کنند.

نمره نویسنده به فیلم: ۱ از ۱۰

source

توسط elmikhabari.ir