اگر زرتشت بنیانگذار اندیشهای نو در دل اقوام ایرانی بود، هخامنشیان نخستین قدرت سیاسیای بودند که این اندیشه را در ابعاد حکومتی به کار گرفتند. اما دین زرتشتی، همچون بسیاری از سنتهای کهن، سیر پرفراز و نشیبی را طی کرد؛ از آموزههای ساده و اخلاقی زرتشت، تا تبدیل شدن به یک دین رسمی با ساختار روحانیت و نقش سیاسی در دوران ساسانی.
در این مقاله، به بررسی تطبیقی دین زرتشتی در سه مقطع کلیدی میپردازیم:
قبل از ظهور هخامنشیان، دوران شکوه این سلسله، و سپس سیر تغییر آن در دورههای بعد. آیا دین زرتشتی در عصر زرتشت همان چیزی بود که در کتیبههای شاهان ساسانی میبینیم؟ یا میان پیام پیامبر و سیاست دین، فاصلهای تاریخی پدید آمد؟
تا پیش از پدید آمدن شاهنشاهی هخامنشی، فلات ایران در اختیار قبایل ایرانیتباری بود که از آسیای میانه به سوی جنوب غربی مهاجرت کرده بودند. این اقوام — از جمله مادها، پارسها، و پارتها — با خود مجموعهای از باورهای چندخدایی، آیینهای قربانی، پرستش نیروهای طبیعت و ستایش ایزدان متعددی مانند میترا، آناهیتا و ورثرغنه را آورده بودند.
در چنین بستر دینیای بود که آموزههای زرتشت چون انقلابی معنوی قد علم کرد.
پیامبری در دل چندخدایی
زرتشت بهاحتمال زیاد در منطقهٔ شرقی فلات ایران، شاید در بلخ، سغد یا ری، ظهور کرد. او در عصری میزیست که ساختار دینی موجود، متکی بر قدرت کاهنانِ قربانیگر (کارپانها) و اشراف جنگاور (کَویها) بود. دین رایج، جهان را آکنده از موجودات مافوقالطبیعه میدانست؛ برای رضایت آنان، قربانیهای خونین انجام میگرفت و قدرت اجتماعی-اقتصادی میان کاهنان و اشراف تقسیم شده بود.
زرتشت اما، با نفی قربانی، نقد دروغ و خرافه، و معرفی اهورامزدا بهعنوان خدای یکتا، در واقع ساختار فکری و طبقاتی جامعه را به چالش کشید. او نه تنها مفاهیم نوینی چون اشا، دروغ، و انتخاب آگاهانه را مطرح کرد، بلکه مردم عادی را به سطح تصمیمگیرندهٔ اخلاقی ارتقا داد — چیزی که برای کاهنان زمانهاش تهدیدی جدی محسوب میشد.
دین زرتشتی در اقلیت
با این حال، دین زرتشتی تا پیش از عصر هخامنشی، آیینی محلی و در حاشیه باقی ماند. نه پادشاهیای از آن پشتیبانی کرد، نه ساختار رسمیای داشت. آنچه از این دوره بهدست ما رسیده، صرفاً گاتهاست: سرودههایی عمیق، ساده، و عاری از نشانههای تشریفات مذهبی متأخر.
میتوان گفت که تا پیش از هخامنشیان، دین زرتشتی بیشتر جنبشی اصلاحی، اخلاقی و فلسفی بود تا ساختاری دینی با نهاد رسمی. زرتشت در این دوره، بیش از آنکه پیامآور یک دین قدرتمند باشد، مصلحی منزوی بود که آیندهای دور را متحول کرد.
با برآمدن شاهنشاهی هخامنشی در سدهٔ ششم پیش از میلاد، دین زرتشتی وارد مرحلهای تازه شد؛ مرحلهای که در آن، مفاهیم اخلاقی و کیهانی گاتها، با اقتدار شاهانه، سیاست حکومتی، و نمادهای سلطنتی درآمیخت. اما آنچه در این دوره با نام «زرتشتیگری» میشناسیم، دیگر همان دین ناب و سادهٔ زرتشت نبود؛ بلکه شکل تکاملیافته، سیاسیشده و سازگارشدهای از آن بود که برای حفظ وحدت امپراتوری متنوع و چندقومیتی هخامنشیان بهکار رفت.
اهورامزدا: خدای شاهان
در کتیبههای برجایمانده از داریوش بزرگ و جانشینانش، بارها از اهورامزدا بهعنوان خدای یکتا و یاریدهندهٔ شاه یاد شده است. معروفترین نمونه آن، کتیبهٔ بیستون است که در آن داریوش مینویسد:
«به خواست اهورامزدا من پادشاه هستم… اهورامزدا این کشور را به من داد…»
اهورامزدا در اینجا نه فقط خدای خالق، بلکه ضامن مشروعیت سیاسی است. شاهان هخامنشی حکومت خود را نه از طریق تبار یا قهر نظامی، بلکه با توجیهی الهی به مردم معرفی میکردند.
زرتشتیگری یا سیاست دینی؟
با اینکه مفاهیم زرتشتی مانند «اشا» (راستی) و «دروج» (دروغ) بهروشنی در کتیبهها دیده میشود، باید توجه داشت که هیچ اشاره مستقیمی به نام زرتشت در تمام اسناد هخامنشی وجود ندارد. این سکوت معنادار، مورخان را به دو دیدگاه متفاوت رسانده:
-
دیدگاه نخست: شاهان هخامنشی پیرو دین زرتشت بودند، اما جنبهٔ فلسفی و اخلاقی آن را به کار گرفتند، نه جنبهٔ پیامبری و آیینی.
-
دیدگاه دوم: آنها تنها از عناصر زرتشتی برای ساختن نوعی ایدئولوژی سلطنتی استفاده کردند، بیآنکه به معنای واقعی کلمه “زرتشتی” باشند.
در هر صورت، زرتشتیگری در دورهٔ هخامنشی دیگر یک آیین حاشیهای نبود؛ بلکه بخشی از زبان رسمی حکومت، نظام ارزشگذاری اخلاقی، و شیوهٔ تعامل با اقوام گوناگون بود.
تنوع دینی در کنار یکتاپرستی
از ویژگیهای درخشان هخامنشیان، تساهل مذهبی بود. با وجود ارج نهادن به اهورامزدا، آنان به ادیان دیگر — از بابل تا مصر — احترام گذاشتند. بهویژه کوروش، که اجازهٔ بازسازی معابد یهودیان را داد، نمونهای از این سیاست باز مذهبی بود. این همزیستی سبب شد که زرتشتیگری در دورهٔ هخامنشی، دینی باز و منعطف باقی بماند.
با سقوط هخامنشیان در پی حملهٔ اسکندر مقدونی (۳۳۰ پیش از میلاد)، نهفقط قدرت سیاسی ایران زمین، بلکه ساختار دینی آن نیز به لرزه درآمد. اسکندر کتابها و معابد را نابود کرد، متون مقدس زرتشتی را سوزاند یا پراکنده ساخت، و آیینهای یونانی را جایگزین آیینهای بومی ساخت. این ضربه، زرتشتیگری را وارد دورهای از اختفا، پراکندگی و بازسازی کرد که تا ظهور ساسانیان ادامه یافت.
اشکانیان: بازگشت به سنت، بدون تمرکز دینی
در دورهٔ اشکانیان (۲۴۷ ق.م – ۲۲۴ م)، دین زرتشتی به حیات خود ادامه داد، اما نه بهعنوان دین رسمی و متمرکز. این سلسله بیشتر بر سازمان ایالتی و فئودالی تکیه داشت و تمرکز دینیای مشابه هخامنشیان یا ساسانیان نداشت.
با این حال، معابد آتش در نقاط مختلف کشور فعال ماندند، موبدان به حفظ متون پراکنده ادامه دادند، و تعالیم زرتشتی در میان لایههای اجتماعی، بهویژه در شرق ایران، زنده ماند. اما آیینها بیشتر محلی و غیرنظاممند بودند.
از سویی، تلفیقهایی میان آیین زرتشتی و باورهای یونانیمآب، مهرپرستی و آیینهای بومی دیده میشود. این دوره را میتوان مرحلهٔ زندهماندن و تغییر تدریجی دین زرتشتی دانست — نه دورهای از شکوه یا یکپارچگی.
ساسانیان: دین زرتشتی در اوج ساختار و قدرت
با برآمدن سلسلهٔ ساسانی (۲۲۴ – ۶۵۱ م)، دین زرتشتی نهتنها دوباره به مرکز سیاست رسید، بلکه برای نخستینبار در تاریخ ایران، بهعنوان دین رسمی حکومتی با ساختاری پیچیده، قانونمند و هماهنگ با سلطنت سازماندهی شد.
-
کرتیر، موبد قدرتمند و مؤثر، ساختار روحانیت را منظم کرد.
-
متون اوستایی، که قرنها بهصورت شفاهی منتقل میشدند، بازنویسی و بازتدوین شدند.
-
سهگانهٔ “پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک” به شعار رسمی اخلاقی تبدیل شد.
-
معابد آتش در سراسر ایران ساخته یا بازسازی شدند.
-
دین زرتشتی همسو با قدرت شاهنشاه شد و وفاداری دینی به شاهنشاه، بخشی از وظیفهٔ دینی مردم محسوب میشد.
با این ساختار جدید، دین زرتشتی از آیینی اخلاقی و معنوی، به نهاد رسمی سیاسی، حقوقی و اجتماعی بدل شد. اما همین تمرکز شدید و نزدیکی با قدرت، در بلندمدت پایههای انعطافپذیری دین را تضعیف کرد.
دین زرتشتی، همچون بسیاری از آیینهای بزرگ جهان، داستانی دوگانه دارد:
از یکسو، پیامی درخشان، اخلاقی، و فرازمانی که بر آزادی، انتخاب آگاهانه، و تقابل راستی و دروغ تکیه دارد؛ و از سوی دیگر، فرآیندی تاریخی و سیاسی که این پیام را در بستر قدرت، ساختارهای حکومتی و شرایط اجتماعی دگرگون کرد.
پیش از هخامنشیان، زرتشتیگری یک جنبش فکری و معنوی انقلابی بود که با صدای زرتشت در برابر قربانیگری و جهل مذهبی ایستاد. در دوران هخامنشیان، این اندیشه به ابزاری برای وحدت فرهنگی و مشروعیت شاهی بدل شد، هرچند همچنان عنصر تساهل را حفظ کرد. اما در عصر ساسانی، دین زرتشتی به نهادی رسمی، متمرکز و همپیوند با سلطنت تبدیل شد — با همهٔ مزایای تثبیت، و معایب سرکوب اندیشهٔ مخالف.
در نتیجه، دین زرتشتی در طول تاریخ ایران، از فلسفهای شخصی و درونی، به دینی نهادمند و اجتماعی بدل شد. این تحول، گرچه قدرت و گسترهٔ نفوذ آن را افزایش داد، اما بخشی از روح اولیهٔ ساده و انتقادی آن را نیز تضعیف کرد.
با این همه، میراث زرتشت، همچنان پابرجاست:
در زبان، در فرهنگ، در اندیشهٔ اخلاقی ایرانیان، و در آرمان جاودانهٔ «راستی در اندیشه، گفتار و کردار».
source