سینما میتواند همانند یک جعبهی جادویی عمل کند؛ افراد به سینما میروند و به میزبانی داستانی جذاب، عواطف و احساسات مختلفی را دریافت میکنند، این کاری است که تنها جادوی سینما میتواند انجام دهد.
ایجاد احساس دلهره و هیجان در دل بینندگان کاری است که سینما به وسیلهی داستانهای مرموز و کمنظیرش میتواند انجام دهد و شاید یکی از دلایل اصلی سینما رفتن مردم همین باشد؛ تجربهی احساسات و هیجاناتی که در دل زندگی روزمرهشان نمیتوانند تجربه کنند.
از اولین سالهای سینما، از سینمای صامت تا سینمای مبتنی بر CGI، ژانر دلهره و هیجان همیشه مورد محبوبیت قرار داشت و هیچ وقت هم از رونق نیفتاد. همیشه بهترین فیلمهای دلهرهآور آن دسته از فیلمهایی بودند که علاوه بر ایجاد فضایی جذاب، داستان و شخصیتی درگیرکننده ارائه میدادند تا مخاطب بتواند با آن ارتباط برقرار کند و در نتیجه پا به داستانی پر از التهاب و تعلیق بگذارد. در ادامه با ۱۰ فیلم تعلیقآمیز برتر آشنا میشویم.
۱۰- Memento (به کارگردانی کریستوفر نولان)
فیلم Memento احتمالا یکی از خلاقانهترین کارهای نولان در طول دوران حرفهایش باشد؛ او فیلمی مرموز و هیجانانگیز حول محور یک قتل ساخته که شخصیت اصلی آن اصلا قابل اعتماد نیست. بیشتر لذت تماشای Memento مربوط به سبک خلاقانهی ساختار روایی آن است؛ ساختار روایی این فیلم به اینصورت است که از آخر به اول روایت میشود و مخاطب باید این ساختار را در ذهن خودش مرتب کند و همانند یک پازل هیجانانگیز، داستان را دنبال کند.
ساختار غیر خطی فیلم Memento باعث میشود تا مخاطب با فیلم درگیر شود و آنها را به دلهره بیندازد؛ نولان مخاطبان را مجاب میکند که حتی به کماهمیتترین جزئیات دقت کنند تا شاید چیز جدیدی دربارهی داستان دستگیرشان بشود. تماشای این فیلم جذاب است اما هیجان اصلی مربوط به پردهی سوم داستان آن است که مخاطبان را حسابی غافلگیر میکند.
۹- Oldboy (به کارگردانی پارک چان-ووک)
فیلم Oldboy فیلم خوشساختی است که به مسئلهی انتقام میپردازد. پارک چان-ووک پیشتر در پروژههای خود به چنین موضوعات اگزیستانسیالیستی پرداخته بود و در این فیلم، آن را خشنتر و با چاشنی انتقام به تصویر میکشد. فیلم Oldboy مملو از مبارزات هیجانانگیزی است که خشونت را بصورت بیپرده نشان میدهد؛ به خصوص سکانس مبارزه در راهرو که مورد الهام صحنههای زیادی در فیلمهای بعد از خود بود.
فیلم Oldboy دارای یکی از شوکهکنندهترین پیچشهای داستانی است که متاسفانه پارک چان-ووک تصمیم میگیرد آن را با یک یادداشت مبهم پایان دهد. ریمیکی از این فیلم در سال ۲۰۱۳ به کارگردانی اسپایک لی و بازیگری جاش برولین و الیزابت اولسن ساخته شد که البته فیلم ضعیفی به نسبت فیلم اصلی بود.
۸-Blow Out (به کارگردانی برایان دی پالما)
فیلم Blow Out یکی از بهترین کارهای برایان دی پالما است که توانسته تا تعلیق کلاسیک هیچکاکی را با محتوایی خشونتآمیز ترکیب کند و فیلمی جذاب ارائه دهد. فیلم Blow Out بهخوبی به تئوریهای توطئه و فساد سیاسی میپردازد، موضوعاتی که در اوایل دهه ۱۹۸۰ به اوج خود رسیده بودند. علاوه بر این، فیلم ویژگیهای جذاب و بنیادی تدوین را نیز نشان میدهد. برایان دی پالما نه تنها تنشها و بیاعتمادیهای سیاسی را در چارچوب داستانی دلهرهآور نشان میدهد، بلکه به طرز هوشمندانهای تکنیکهای تدوین فیلم را به عنوان ابزار اصلی روایت داستان وارد فیلم میکند، که این امر جذابیت فیلم را دوچندان میکند.
طراحی صدا نقش کلیدی در افزایش تنش و تعلیق فیلم دارد و به فیلمساز این امکان را میدهد که ضربههای احساسی را با دقت بیشتری به تماشاگر ارائه دهد. با اینکه در این فیلم طنز تلخی نیز وجود دارد، اما نمای پایانی آن یکی از تلخترین و تاریکترین سکانسهای سینماست.
۷- Jaws (به کارگردانی استیون اسپیلبرگ)
فیلم Jaws یکی از بلاک باسترهای معروف تابستانی بود که اسپیلبرگ با آن ثابت کرد که چرا یکی از بهترین کارگردانهای تاریخ سینما است. به لحاظ فنی فیلم Jaws در ژانر ماجراجویی قرار میگیرد، اما این باعث نمیشود که این فیلم جزو یکی از دلهرهآورترین فیلمهای سینما نباشد. در فیلمها همیشه ساحل مکانی امن به شمار میرفت که مردم در آرامش به تفریح میپردازند، اما در این فیلم اسپیلبرگ کاری میکند که ساحل چیزی شبیه به جهنمی ترسناک باشد.
فیلم Jaws هوشمندانه عمل میکند و تصمیم میگیرد برای ایجاد تعلیق بیشتر، کوسه را دیرتر به تصویر بکشد. ایدهی «کمتر یعنی بیشتر» را اسپلیبرگ به خوبی ارائه میدهد و نسلهای بعدی نیز از او الهام میگیرند؛ درواقع منظور این است که با هر چه کمتر نشان دادن عنصر ترس، بیشتر میتوانید مخاطب را بترسانید.
۶- Blue Velvet (به کارگردانی دیوید لینچ)
فیلم Blue Velvet نمونهی بسیار خوبی است که نشان میدهد چرا دیوید لینچ یک هنرمند و فیلمساز خاص است؛ دیوید لینچ همیشه در تلاش بوده تا استانداردهای فیلمسازی را به چالش بکشد و به همین سبب سبک مخصوص به خودش را دارد. فیلم Blue Velvet هجوی از جوامع حومهای آمریکاست؛ لینچ با ترکیب عناصر مختلف، از وحشت روانشناختی گرفته تا نقد اجتماعی، دنیایی را میسازد که زیبایی ظاهری حومهی شهری را با خشونت و فساد ترکیب میکند. این فیلم مانند یک رویای پیچیده است که در عین حال هم ناآرام و هم وسوسهآمیز است.
شاید چشمگیرترین جنبهی Blue Velvet این باشد که سبک سوررئالیسم فیلم هرگز تنش داستان را کاهش نمیدهد. دیوید لینچ به لطف بازیهای برجستهی بازیگرانی همچون لورا درن، توانسته شخصیتهایی جذاب خلق کند. اگرچه ممکن است تماشاگران در ابتدا گیج شود، اما این امر مانع از آن نشده که لینچ داستان خود را به یک نقطهی اوج نرساند و ثابت میکند که قوهی تخیل او هیچ مرزی ندارد.
۵- Parasite (به کارگردانی بونگ جون-هو)
فیلم Parasite شاید یکی از جذابترین فیلمهایی باشد که توانسته جایزهی بهترین فیلم اسکار را کسب کند. فیلم Parasite به مسائلی همچون اختلاف طبقاتی و جوامع فقیر و پولدار میپردازد و بونگ جون-هو نه تنها فیلمی کسلکننده نساخته، بلکه این مسائل را در قالب فیلمی مهیج به تصویر میکشد. درست است که این فیلم در کرهی جنوبی حال حاضر روایت میشود، اما پیام آن قابل تعمیم به هر دورهی تاریخی است.
ایجاد یک پیچش داستانی برای فیلمها یک چالش سخت است، اما فیلم Parasite این کار را به خوبی انجام میدهد و شاهد یکی از غافلگیرکنندهترین پیچشهای داستانی چند سال اخیر هستیم. این پیچش داستانی از آن نظر مهم است که درک مخاطب از شخصیتها تغییر میکند و این تغییر ناگهانی باعث میشود که بیننده دوباره به روابط و انگیزههای شخصیتها فکر کند و دید تازهای نسبت به ساختار قدرت و نابرابریهای اجتماعی که فیلم به تصویر میکشد، پیدا کند.
۴- Taxi Driver (به کارگردانی مارتین اسکورسیزی)
مارتین اسکورسیزی با شاهکار خود یعنی Taxi Driver، به جامعهی آمریکا در دههی ۷۰ میلادی میپردازد و نباید از هنرنمایی بینظیر رابرت دنیرو در نقش تراویس بیکل چشمپوشی کرد که همچنان یکی از بهترین بازیگریهای او به شمار میرود. تراویس بیکل شخصیتی است که به نسبت جامعهی زمان خود نقدهایی دارد اما با وجود ادعای او مبنی بر اینکه برای کمک به جامعه عمل میکند، در واقع فردی خودخواه است که میخواهد چرخهی خشونتی را که خودش آغاز کرده، ادامه دهد. او تلاش میکند تا خود را بهعنوان ناجی یا قهرمان معرفی کند، اما انگیزههایش بیشتر از نیاز به انتقام نشأت میگیرند تا از یک حس عدالتخواهی.
فیلم Taxi Driver در نشان دادن مسائل سیاسی مربوط به جامعهی خود موفق عمل میکند و در زمان اکران اولیهاش در سال ۱۹۷۶، بازتابی از رویدادهای سیاسی و اجتماعی آن دوران بود که مردم با آنها درگیر بودند. مارتین اسکورسیزی در ادامه کارنامه خود، فیلمهای مهیج تأثیرگذار دیگری نیز ساخت، اما Taxi Driver شاید بیپردهترین فیلمی باشد که او تاکنون خلق کرده است.
۳- The French Connection (به کارگردانی ویلیام فریدکین)
فیلم The French Connection نمونهی کاملی از فیلمی است که نشان میدهد یک فیلم هیجانی و پلیسی چگونه باید باشد، همچنین شاهد یکی از بهترین نقشهای جین هکمن در طول حرفهی او هستیم. این فیلم کیفیت بالای خود را مدیون کارگردان آن یعنی ویلیام فریدکین است؛ او این فیلم را به سبکی واقعگرایانه فیلمبرداری کرده و باعث شده تا حس و حال یک مستند داشته باشد تا یک فیلم جنایی درجهی دوم.
The French Connection شامل یک سکانس طولانی تعقیب و گریز با ماشین است که اغلب بهعنوان یکی از بهترینها در تاریخ سینما رتبهبندی میشود. علیرغم پیشرفتهای چشمگیر در جلوههای ویژه طی سالهای بعد، صحنههای اکشن این فیلم بهتر عمل میکند نشان میدهد که مهارت در طراحی و اجرای صحنههای اکشن میتواند تأثیری ماندگارتر از فناوریهای مدرن داشته باشد.
۲- Se7en (به کارگردانی دیوید فینچر)
فیلم Se7en شاهکاری از دیوید فینچر است که پس از اکران، توجههات زیادی را به ژانر جنایی و رازآلود در سینمای آمریکا جذب کرد. در این فیلم جنایی و مرموز، فینچر به تاریکترین و پستترین جنبههای انسان میپردازد که قادر هستند کارهای بسیار شومی انجام دهند. تعلیق و رمز و رازی که فینچر با نشان دادن بدنهای قربانیان، که هر یک نمایانگر یکی از هفت گناه مرگبار کتاب مقدس هستند، ایجاد میکند، بسیار وحشتناک است. این رویکرد به مخاطب اجازه میدهد تا با احساسات تاریکتر و پیچیدهتری درگیر شود.
فیلم Se7en یکی از بزرگترین پیچشهای داستانی در تاریخ سینما را دارد که البته پایان تلخی را هم به همراه دارد. مشاهده فروپاشی دیوید میلز با بازی برد پیت، بسیار تلخ و تامل برانگیز است؛ میلز در مقابل ناعادلانه بودن سرنوشت قربانیان، مخصوصا زمانی که خود او نیز درگیر میشود، نمیتواند مقاومت کند، که این موضوع ابعاد روانی و تراژیک فیلم را بیشتر میکند.
۱- Rear Window (به کارگردانی آلفرد هیچکاک)
امکان ندارد در یک مقاله دربارهی هیجان و تعلیق نوشته شود اما اثری از آلفرد هیچکاک، یکی از برترین کارگردانهای تاریخ سینما، نباشد. عدهی زیادی این فیلم را بهترین فیلم هیچکاک میدانند و شاید هم همینطور باشد. هیچکاک در فیلمهای خود میداند که چگونه هیجان و تعلیق ایجاد کند؛ او با هنر کارگردانی خود، مخاطب را به ورطهی تعلیق میکشاند و در لحظهی مناسب هیجان را به آنها تزریق میکند. ایدهی این که یک نفر شاهدی جرمی است که دیگران آن را ندیدهاند، تقریبا هستهی اصلی پیرنگ فیلمهای زیادی بود که تقریبا همهی آنها از Rear Window الهام گرفتهاند، فیلمهایی مثل Fright Night و The Woman In Window.
فیلمهای آلفرد هیچکاک موفق بودند زیرا با مخاطب با احترام رفتار میکردند و به آنها اجازه میدادند که همزمان با شخصیتها معما را حل کنند، یا شاید بهتر است بگوییم حداقل برخلاف خیلی از آثار امروزی، به شعور مخاطب احترام میگذاشت. در حالی که کارگردانان ضعیفتر ممکن است سعی کنند با توضیحات مفصل و بیش از اندازه، داستان را بازگو کنند، هیچکاک به جیمز استوارت شخصیتی عالی برای هنرنمایی داد که مخاطب میتوانست با او همذاتپنداری کند. این همکاری شاید یکی از بهترین کارهای آنها از میان فیلمهای متعددی باشد که با هم ساختند، زیرا به مخاطب فرصت میدهد تا خود به کشف و نتیجهگیری برسد و همین امر فیلم را قدرتمندتر میسازد.
منبع: Collider
source