همه ما با مراسم Academy Awards یا همان اسکار آشنایی داریم؛ این مراسم در سال ۲۰۰۱ بخش بهترین انیمیشن سال را به لیست جوایز اضافه کردند و تاکنون به عناوین اشتباه جایزه دادند. نوبت به آن رسیده تا ۱۰ انیمیشنی که نباید جایزه بهترین انیمیشن سال را برنده میشدند مشاهده کنیم.
مراسم اسکار سال ۲۰۰۳: انیمیشن Finding Nemo

در سال ۲۰۰۳، فیلم Finding Nemo جایزه اسکار بهترین فیلم انیمیشن سال را برد اما این جایزه بدون کوچکترین شکی متعلق به The Triplets of Belleville بود؛ فیلمی که تعریف هنر و جسارت در انیمیشن را در سال انتشار دگرگون کرد. در حالی که ماجراجویی زیرآبی پیکسار با جلوههای دیجیتالی پیشرفته و روایتی احساسبرانگیز تماشاگران را مسحور کرد اما به ساختار روایی معمولی پایبند بود: یک سفر قهرمانانه با درونمایههای جهانی خانواده و پشتکار. تسلط فنی آن، به ویژه در خلق محیطهای دریایی، غیرقابلانکار بود اما جذابیت عمومی را بر نوآوری و عمق داستان ترجیح داد.
فیلم سیلوین شومه با خلاقیتی بیپروا میدرخشید. طراحیهای کاریکاتورگونه و دستساز آن، همراه با تصاویر خیالانگیز و کمحرف، از زیبایی هالیوودی فاصله گرفته و جهانی آکنده از اندوه و طنز تلخ آفریده بود. این فیلم روی انیمیشنی بیانگر، فضاسازیهای موسیقایی جاز و طنزی سورئال تکیه داشت تا داستانی هجوآمیز از مصرفگرایی و وسواس را روایت کند. ماجرای مادربزرگی که نوه دوچرخهسوارش را از چنگال مافیای تور دو فرانس نجات میدهد هم از نظر روایی نامتعارف بود و هم از نظر بصری خیرهکننده. هر فریم سرشار از ویژگیهای منحصربهفرد بود، از فیزیک اغراقشده شخصیتها تا موسیقی رویایی و بهیادماندنی.
پیروزی Finding Nemo نشاندهنده تمایل آکادمی به آثار عامهپسند است؛ اغلب به قیمت نادیده گرفتن آثار جسورانه و خلاقانهٔ نویسنده-کارگردانها. The Triplets of Belleville خطر کرد: در سبک خود عجیب، غمگین و بیپروا بود و انیمیشن را از کلیشههای خانوادگی فراتر برد و به قلمروی هنر والا رساند. باخت آن نشاندهندهٔ فرصتی ازدسترفته برای تجلیل از انیمیشن به عنوان رسانهای برای داستانگوییِ غیرمتعارف و بزرگسالانه است. پس از بیش از دو دهه، The Triplets of Belleville هنوز معیاری از اصالت است.
سال ۲۰۰۵: انیمیشن Wallace and Gromit: The Curse of Were-Rabbit

در حالی که Wallace and Gromit: The Curse of Were-Rabbit با طنز منحصر به فرد استاپ-موشن خود مخاطبان را مجذوب کرد اما برنده شدنش در مراسم اسکار در مقایسه با هنر پیشرو و جاهطلبی روایی Corpse Bride و Howl’s Moving Castle ناعادلانه به نظر میرسد. هرچند این فیلم آردمن بدون شک دوستداشتنی است اما بیش از حد به فرمول آشنا تکیه داشت و فاقد عمق احساسی و نوآوری بصری رقبایش بود. پیروزی آن بیشتر به عنوان تقدیری از کارنامه نیک پارک به نظر میرسد تا بازتاب بهترین اثر انیمیشن سال ۲۰۰۵.
انیمیشن Corpse Bride اثر تیم برتون، استاپ-موشن را به یک شاهکار گوتیک ارتقا داد و زیباییهای تاریک روایی را با طراحی شخصیتها در هم آمیخت. عاشقانهی ملانکولیک آن، همراه با موسیقی دنی الفمن، کاوشی تاریکتر از عشق و مرگ ارائه میدهد. انیمیشن Howl’s Moving Castle هایائو میازاکی یک شاهکار انیمیشن دستساز بود که درونمایههای ضد جنگ، تمثیلهای زیستمحیطی و مفاهیم فمینیستی را در یک پرده سورئال و پرجزئیات بافت. روایت میازاکی از مرزهای فرهنگی فراتر رفت و تأملی عمیق بر هویت و تابآوری ارائه داد که طرح داستان ساده Wallace and Gromit قادر به رقابت با آن نبود.
ترجیح آکادمی برای انیمیشن انگلیسی مذکور احتمالاً نشاندهنده تمایل به طنز خانوادگی و غربی به جای تجربهگرایی جسورانه است. هر دو فیلم Corpse Bride و Howl’s Moving Castle مرزهای رسانه خود را گسترش دادند و درخشش فنی را با پیچیدگی روایی ترکیب کردند.
سال ۲۰۰۷: انیمیشن Ratatouille

در حالی که Ratatouille همچنان یک اثر محبوب از پیکسار باقی مانده است، با این وجود برنده شدنش در اسکار سال ۲۰۰۷ به جای Persepolis، نشاندهنده تمایل آکادمی به جذابیت عمومی به جای داستانگویی جسورانه و تأثیرگذار فرهنگی است. Persepolis، بر اساس گرافیک نوول مرجان ساتراپی، یک پیروزی در هنر تصویری و روایی است که از انیمیشن سیاه و سفید و خشن برای بازتاب دادن لحن صریح و درونگرای منبع اصلی استفاده میکند. سبک مینیمالیستی آن فراتر از زیباییشناسی میرود و سفر عاطفی شخصیت اصلی را از طریق تبعید، هویت و خودیابی تقویت میکند. این موضوع با داستان سرراست اما کلیشهای Ratatouille در تضاد آشکار است.
عنوان Persepolis به موضوعات جهانی مانند تابآوری و احساس تعلق با صداقتی بیپروا میپردازد و طنز و تراژدی را در یک داستان عمیقاً شخصی از بلوغ در هم میتند. انیمیشن آن در خدمت روایت است و از سادگی برای برانگیختن همدلی عمیق استفاده میکند، در حالی که زیبایی فنی Ratatouille، هرچند چشمگیر، جلوهنمایی را بر عمق ترجیح میدهد. داستان جذاب موش آشپز، هرچند خلاقانه، از فرمول همیشگی پیکسار درباره قهرمانان عجیب و غریب که بر انتظارات جامعه غلبه میکنند پیروی میکند.
علاوه بر این، Persepolis پتانسیل انیمیشن را به عنوان رسانهای برای داستانگویی بزرگسالان گسترش داد و این تصور را که انیمیشن صرفاً سرگرمی کودکان است به چالش کشید. ویژگی فرهنگی آن چشماندازی از تجربیات واقعی ارائه داد که به ندرت در انیمیشن به تصویر کشیده میشود. Ratatouille، اگرچه با مهارت ساخته شده، بیشتر محدودیتهای تجاری انیمیشن را تقویت میکند تا مرزهای آن را جابجا کند.
ترجیح آکادمی به جذابیت عمومی به جای ریسک هنری، اهمیت Persepolis را زیر سوال برد. فیلم ساتراپی شایسته تقدیر بود؛ نه فقط برای ساختارش، بلکه برای اثبات قدرت انیمیشن در روشن کردن داستانهای پیچیده انسانی با ظرافت و عمق.
مراسم اسکار سال ۲۰۰۹: انیمیشن Up

در مراسم جوایز آکادمی ۲۰۰۹، فیلم Up برنده جایزه بهترین فیلم انیمیشن شد… تصمیمی که هنوز هم میان سینماگران به انیمیشن بحثبرانگیز است. هرچند Up بدون شک تأثیرگذار است (بهویژه با سکانس آغازین بهیادماندنیاش) اما در نهایت در مقایسه با هنر پیشگامانه و جسارت روایی Coraline و Fantastic Mr. Fox، که هر دو شایستهتر این جایزه بودند، ضعیف است.
Coraline به کارگردانی هنری سلیک، شاهکاری در انیمیشن استاپ-موشن است که بیننده را در دنیایی بصری و سوررئال غرق میکند. زیباییشناسی دستساز و پرجزئیات آن، با صحنههای مینیاتوری پیچیده و عروسکهای پرجزئیات، داستان تاریک نیل گیمن را به کاوشی ترسناک از کنجکاوی و خطرات کودکی تبدیل میکند. این فیلم با حفظ تعادل جسورانهاش میان شور و هراس، این تصور را به چالش کشید که انیمیشن فقط باید برای کودکان باشد و داستانی پخته و چندلایه ارائه داد که برای تمام سنین طنینانداز است.
Fantastic Mr. Fox اثر وس اندرسون، نیز استاپ-موشن را با طنز خشک و جذابیت پاییزی خود بازتعریف کرد. طنز خاص اندرسون و ترکیببندیهای متقارن او بهشکلی بینقص به انیمیشن منتقل شدند و با بافتهای دستساز و حرکات نامنظم، زیبایی ناکاملبودن را جشن گرفتند. تمهای زیرپوستی فیلم با ظرافتی کمنظیر ارائه شدند و هم برای بزرگسالان و هم کودکان جذاب بودند.
در همین حین، Up بیشازحد به پیشدرآمد احساسیاش متکی است، درحالی که نیمه دوم آن به یک ماجراجویی معمولی و مملو از شوخیهای سطحی تبدیل میشود. هرچند کیفیت فنی پیکسار غیرقابلانکار است اما این انیمیشن فاقد نوآوری بصری و جسارت موضوعی رقبای خود است.
در نهایت، سال ۲۰۰۹ سالی درخشان برای انیمیشن بود اما این جایزه باید به فیلمهایی تعلق میگرفت که مرزها را جابهجا کرده، نه آنهایی که از فرمولهای تکراری پیروی کردند. Coraline و Fantastic Mr. Fox همچنان گواهی جاودان بر پتانسیل انیمیشن بهعنوان یک هنر هستند.
سال ۲۰۱۳: انیمیشن Frozen

برد Frozen در اسکار ۲۰۱۴ دلیل نوشته شدن این فهرست است… پیروزی این اثر مقابل The Wind Rises و Ernest and Celestine نشانگر تمایل آکادمی به جذابیت تجاری دیزنی به جای عمق داستانگویی و زیبایی هنری بود. هرچند Frozen با آهنگهای جذاب و رابطه خواهری خود مخاطبان را مجذوب کرد اما روایت آن به کلیشههای فرمولی متکی بود و پایانبندی عجولانهای داشت که جلوههای بصری را بر عمق داستان ترجیح میداد.
The Wind Rises اثر هایائو میازاکی، وداع اول شاعرانه از یک استاد انیمیشن، عمق بیشتری ارائه میداد. این درام زندگینامهای به تضاد اخلاقی یک مهندس هوافضا که هواپیماهای جنگی طراحی میکرد، میپرداخت و زیبایی و ویرانی را در تعادل قرار میداد. انیمیشن دستساز و درونمایههای پختهٔ آن، مانند بلندپروازی، عشق و ناپایداری، سادگی مردمپسند Frozen را ضعیف جلوه میدهد. روایت ظریف میازاکی و هنر استودیو جیبلی شایسته تقدیری فراتر از یک نامزدی ساده بودند.
در همین حال، Ernest and Celestine، شاهکار فرانسوی-بلژیکی، یک اثر مینیمالیستی با سبک آبرنگی ارائه کرد. داستان آن درباره دوستی غیرمنتظره یک خرس و یک موش، با ظرافت و گرمی به پیشداوریهای اجتماعی میپرداخت. جذابیت طراحی دستی و تاثیر عاطفی آرام آن در تضاد آشکار با انیمیشن سهبعدی براق Frozen بود و پتانسیل انیمیشن را به عنوان یک فرم هنری صمیمی به نمایش میگذاشت.
ترجیح آکادمی به سلطهٔ گیشهای دیزنی، یک اثر متفاوت و شاهکاری از سلطان انیمیشن آسیایی را در سایهها نگه داشت. میراث Frozen در تاثیر فرهنگی آن است، نه شایستگی هنری. با تقدیر از آشناها، اسکار فرصتی را از دست داد تا آثاری را مورد تقدیر قرار دهد که انیمیشن را فراتر از سرگرمی، به سطح یک هنر عمیق و ماندگار ارتقا دادند.
سال ۲۰۱۴: انیمیشن Big Hero 6

هرچند Big Hero 6 ترکیبی سرگرمکننده از اکشن ابرقهرمانی و جذابیت دیزنی است اما برنده شدنش در مراسم Academy Awards بهترین انیمیشن سال ۲۰۱۵، The Tale of the Princess Kaguya هنر عمیق ساخته ایسائو تاکاهاتا را نادیده گرفت. این شاهکار استودیو جیبلی، با سبک طراحی دستی و آبرنگی خود، فراتر از پویانمایی معمولی میرود و زیبایی گذرای افسانهای قرن دهمی خود را زنده میکند. هر فریم از آن همچون یک نقاشی است که درونمایههای گذرا بودن زندگی و تقابل طبیعت با انتظارات اجتماعی را تجسم میبخشد. گرافیک سهبعدی صیقلی Big Hero 6، هرچند از نظر بصری خوشساخت است اما به فرمولی قابل پیشبینی الهامگرفته از مارول پایبند است و جلوههای تماشایی موردپسند عامه را بر عمق احساسی یا روایی ترجیح میدهد.
از نظر روایی، Kaguya تأملی شاعرانه بر مرگ و آزادی است و داستان شاهدختی آسمانی را روایت میکند که بین زندگی زمینی و سرنوشت کیهانیاش گیر کرده است. نقطه اوج فراموشنشدنی آن، مدتها پس از تماشا در ذهن میماند و مخاطب را با ظرافتهای هستیشناختی به چالش میکشد. Big Hero 6، هرچند صمیمی است، از قوس داستانی تکراری سوگواری و قهرمانی پیروی میکند و درونمایههایش را در بستهبندی قابلدسترس اما پیشپاافتاده ارائه میدهد.
انتخاب اسکار، بازتابی از تعصبی همیشگی به استودیوهای غربی همیشگی در مقابل داستانسرایی جسورانه و خاص فرهنگی است. Kaguya آواز خداحافظی سنتی است؛ هنری که روزبهروز بیشتر تحت فشار تکنیکهای دیجیتال قرار میگیرد. باخت آن نشان میدهد که جوایز اغلب جذابیت تجاری را به ریسک هنری ترجیح میدهند.
Big Hero 6 به خاطر فراگیر بودن و گرمیاش شایستهٔ تحسین است اما The Tale of the Princess Kaguya اثر فرامادی است که پتانسیل پویانمایی را از نو تعریف میکند. با قدردانی از اثری متفاوت، آکادمی میتوانست فیلمی را تجلیل کند که نه فقط دیده میشود، بلکه احساس میشود.
مراسم اسکار سال ۲۰۱۶: انیمیشن Zootopia

اگرچه Zootopia با انیمیشن پرانرژی و اشارههای جذاب خود درباره پیشداوری، مخاطبان را مجذوب کرد اما برد آن در اسکار مقابل My Life as a Courgette انتخابی نابجا به نظر میرسد. Zootopia، هرچند بلندپروازانه، نقد اجتماعی خود را در قالب یک داستان پلیسی کلیشهای و قابل پیشبینی ارائه میدهد و پیامش را با راهحلهای شیرین و دیزنیگونه تضعیف میکند. جهانپردازی آن، هرچند از نظر بصری خیرهکننده است، بیشتر به جلوههای نمایشی اهمیت میدهد تا ظرافت و اغلب مسائل پیچیده را به استعارههای ساده تبدیل مینماید. پرداخت تجاری و طنز عامهپسندش، جاهطلبیهای عمیقتر فیلم را بیاهمیت میکند و آن را بیشتر به یک موفقیت استودیویی تبدیل میکند تا یک دستاورد هنری.
در همین حین، My Life as a Courgette، یک اثر استاپموشن سوئیسی-فرانسوی، با احساسات عمیق انسانی همراه است. این فیلم به کارگردانی کلود باراس، به موضوعاتی مانند ضربه روحی، رهاشدگی و بهبود در محیط پرورشگاه با حساسیت فوقالعادهای میپردازد. مدت زمان ۶۶ دقیقهای آن مملو از انسانیت ساکت است و با دیالوگها و انیمیشن خمیری بیانگر، زندگی درونی شخصیتهای کودک خود را منتقل میکند. خویشتنداری این فیلم نقطه قوت آن است: هرگز به سمت احساساتگرایی افراطی نمیرود بلکه امید را در لحظات کوچک و اصیل ارتباط پیدا میکند.
درحالیکه جذابیت گسترده و اجرای پرزرقوبرق Zootopia آن را به یکی از عناوین محبوب من تبدیل کرده است، هنر My Life as a Courgette در صمیمیت و ریسکپذیری آن نهفته است. این فیلم بدون موعظه، بینندگان را به چالش میکشد و قدرت خود را در پرداختن به مضامین بزرگسالانه از دریچه نگاه یک کودک اثبات میکند. آکادمی اغلب انیمیشنهای خارجی را در مقایسه با غولهای استودیویی فراموش میکند و این مورد نیز از آن مستثنی نبود. My Life as a Courgette شایسته برنده شدن بود.
سال ۲۰۱۷: انیمیشن Coco

اگرچه Coco جشن پرشوری از فرهنگ مکزیک بود و مضامین عمیقی درباره خانواده و یادبود دارد اما برنده شدنش در مقابل The Breadwinner و Loving Vincent فرصتی از دست رفته برای قدردانی از انیمیشنهای پیشگام و داستانپردازی نوآورانه بود. فیلمهای پیکسار اغلب به دلیل تاثیر عاطفی و کیفیت فنی بالا برنده جوایز میشوند اما Coco به یک فرمول آشنا پایبند است.
The Breadwinner به کارگردانی نورا توومی، اثری جسورانه با اهمیت اجتماعی عمیق است. این فیلم به سرکوب طالبان در افغانستان از نگاه پروانه، دختری که برای زنده ماندن خود را به شکل پسر درمیآورد، میپردازد. انیمیشن خشن و استیلیزه آن، بازتابی از شدت عاطفی خام داستان است و با توالیهای فولکلوریک و فراموشنشدنی درهم تنیده شده است. پرداخت بیپروای فیلم به جنگ، احساسات و تابآوری، فراتر از سرگرمی عمل میکند و تفسیری تکاندهنده از کرامت انسانی ارائه میدهد که انیمیشنهای جریان اصلی به ندرت جرأت نزدیک شدن به آن را دارند.
از سوی دیگر، Loving Vincent یک شگفتی فنی بینظیر است؛ اولین فیلم بلندی که کاملاً با رنگ روغن نقاشی شده است. هر یک از ۶۵٬۰۰۰ فریم آن، ادای احترامی دستساز به هنر ون گوگ است و یک بوم نقاشی زنده و خلسهآور خلق میکند. اگرچه طرح داستان مرموز آن کمجانتر است اما جاهطلبی بصری فیلم و وفاداری به سوژهاش، انیمیشن را به عنوان هنری والا بازتعریف میکند.
آکادمی اغلب دسترسیپذیری را به نوآوری ترجیح میدهد و گرمای مردمپسند Coco را تحسین میکند. The Breadwinner و Loving Vincent نمونههایی از توانایی انیمیشن برای برانگیختن تفکر و به تصویر کشیدن هنر هستند. نادیده گرفتن آنها نشاندهنده ترجیح سنت به جای خطر کردن است.
سال ۲۰۱۹: انیمیشن Toy Story 4

برنده شدن انیمیشن Toy Story 4 در مراسم اسکار جایزه بهترین فیلم انیمیشن را برنده شد. این اتفاق بیشتر شبیه یک جایزه افتخاری برای میراث مجموعه بود تا یک پیروزی بر اساس شایستگی. هرچند این فیلم بینقص ساخته شده بود اما پس از داستانToy Story 3 که پایان احساسی بینقصی داشت، وجودش توجیهپذیر نبود. این دنباله، مضامین آشنا مانند هدف و تعلق را تکرار کرد و بیش از حد به نوستالژی تکیه داشت تا نوآوری. داستانش اجباری به نظر میرسید با تمرکز روی «فورکی»، یک شخصیت گیمیکی، در حالی که شخصیتهای محبوب مانند باز را به حاشیه راند. با وجود جلوههای بصری خوشساخت، اجرای فرمولیشده پیکسار در مقایسه با رقبای پیشگام، کمرنگ بود.
انیمیشن Klaus، اثر فاخر تعطیلاتی نتفلیکس، انیمیشن دوبعدی را با تکنیکی ترکیبی که گرمای طراحی دستی و عمق سهبعدی را در هم آمیخت، دوباره تعریف کرد. داستانش طنز، صداقت و نقد اجتماعی را متعادل کرد و ژانر کلیشهای را احیا نمود. کارگردان، سرجیو پابلس، هنر را بر تجارت ترجیح داد و فیلمی خیرهکننده از نظر بصری و عمیق از نظر احساسی ساخت که قدرت ماندگار انیمیشن سنتی را ثابت کرد.
در همین حال، I Lost My Body یک سفر جسورانه و اگزیستانسیالیستی ارائه داد. این شاهکار فرانسوی، سفر سورئال یک دست قطعشده را دنبال میکرد؛ در تقابل با گذشتهٔ غمگین صاحبش. روایت منقطع آن، اندوه و کشف خود را با زیبایی خیالانگیز بررسی کرد و با انیمیشنی نقاشانه و موسیقی هیپنوتیزمکننده، ارتقا یافت. این فیلم مخاطب را از نظر فکری و احساسی به چالش کشید و مرزهای رسانه را فراتر از رویکرد مطمئن و مردمپسند پیکسار پیش برد.
آکادمی اغلب استودیوهای بزرگ را به جای ریسککنندگان ترجیح میدهد اما لیست نامزدهای ۲۰۱۹ مستحق قدردانی از اصالت بود. Klaus و I Lost My Body نمایانگر پتانسیل انیمیشن به عنوان هنری والا بودند؛ نوآورانه، جسورانه و عمیقاً انسانی. انیمیشن Toy Story 4، هرچند دلنشین، یک پیروزی تشریفاتی برای فرنچایزی بود که قبلاً خط پایان را رد کرده بود. این جایزه باید آینده را جشن میگرفت، نه تکرار گذشته.
مراسم اسکار سال ۲۰۲۰: انیمیشن Soul

در سال ۲۰۲۰، انیمیشن Soul از پیکسار برنده جایزه اسکار بهترین فیلم انیمیشن شد اما این جایزه حق Wolfwalkers از کارتون سالون بود. هرچند Soul بدون شک اثری منسجم و فنی با تمهای اگزیستانسیالیستی و کیفیت بصری بالاست اما پیروزی آن نشاندهنده وفاداری ماندگار آکادمی به استودیوهای بزرگ و فراموش کردن داستانسرایی جسورانه و نوآورانه است. عنوان Wolfwalkers، یک شاهکار دستساز الهامگرفته از فولکلور ایرلندی، جهانی غنی و جسورانهتر ارائه داد که سزاوار تقدیر بود.
Soul به مفاهیم عمیقی مانند هدف و مرگ میپردازد اما روایت آن در تعادل بین مفاهیم انتزاعی کیهانی و داستان انسانیاش ناموفق است. سفر جو گاردنر اغلب با حواشی متافیزیکی به حاشیه رانده میشود و از شدت تاثیر عاطفی آن میکاهد. با وجود زیبایی بصری، انیمیشن آن، هرچند از نظر فنی بیعیب، در سبک سهبعدی آشنا و همیشگی پیکسار باقی میماند و به جای ریسک هنری، واقعگرایی را در اولویت قرار میدهد.
در مقابل، Wolfwalker پیروزی هنر و جسارت روایی است. تامم مور و راس استوارت، کارگردانان این اثر، با استفاده از انیمیشن دستساز و الهامگرفته از حکاکیهای چوبی قرون وسطی ایرلندی، جهانی پرجنبوجوش و ملموس خلق کردهاند. الگوهای هندسی و رنگهای چرخان آن، انرژی اولیه را منعکس میکنند و با روح وحشی داستان هماهنگ هستند. این فیلم که در ایرلند قرن هفدهم میگذرد، ماجرای رابین را روایت میکند؛ دختری که بین دستورات استعماری پدرش و پیوندش با وولفواکرها، موجودات افسانهای مدافع جنگل، گیر کرده است. داستان به شکلی شاعرانه و فوری به موضوعاتی مانند ستم، تخریب محیط زیست و آزادی میپردازد و جادوی خود را در بستر مبارزه تاریخی قرار میدهد.
درحالی که Soul به انتزاع پناه میبرد، Wolfwalkers سرشار از احساس خام و ویژگیهای فرهنگی است و با گرامیداشت میراث ایرلندی، به نقد استبداد میپردازد. تصاویر جسورانه و روایت چندلایه آن، پتانسیل انیمیشن را بازتعریف میکند و هنجارهای صنعت را به چالش میکشد. کمتوجهی به کارتون سالون، نشانگر جانبداری سیستماتیک از غولهای شرکتی به جای نوآوران مستقل است. عنوان Wolfwalkers نه تنها بهترین فیلم انیمیشن سال ۲۰۲۰ بود بلکه یک دستاورد تاریخی محسوب میشد. آکادمی فرصتی را برای تقدیر از انیمیشن به عنوان هنر و نه صرفاً سرگرمی از دست داد.
منبع: گیمفا
source