پوشال ایدهی خوبی دارد، اما اثری درهم است. فیلمساز شتابزده عمل میکند. نمیداند چگونه ایدههایش را کنار یکدیگر بچیند و روایتی منسجم را تحویل مخاطب دهد. بهنظر میرسد که فیلمساز میخواسته حرفهای بزرگی بزند و سنگ سنگینی بردارد. اما خب همیشه سنگ بزرگ نشانهی نزدن است! یا دستکم فیلمساز، مشاور لازم بوده تا بتواند تسلسلی میان این همه ایده بوجود آورد. Straw فیلم نسبتا خوبی است اما شاید تنها برای یکبار قابل دیدن باشد. این نکته را هم باید در نظر داشت که اگر فیلمساز در پرداخت جهانی که خلق کرده بهتر عمل میکرد، این فیلم را میشد، بارها دید.
بیتجربگی در پوشال داد میزند و فیلم شبیه یک فتومونتاژی به چشم میآید که به زور از ورطهی کولاژ بودن گریخته است
اول از همه اینکه پوشال یک اثر هیبریدی است، فیلمی با یک ترکیب ژانری شتابزده. فیلمساز گویا میخواسته همهی آنچه که در ذهن داشته است را به یکباره پیاده کند. آدم فکر میکند که این آخرین فیلم اوست و فیلمساز زمان کافی برای ساخت دیگر فیلمنامههایش را ندارد. بیتجربگی در پوشال داد میزند و فیلم شبیه یک فتومونتاژی به چشم میآید که به زور از ورطهی کولاژ بودن گریخته است. حالا به سراغ فیلم میرویم. پوشال با یک سکانس استثنایی عجیب شروع میشود. آپارتمانی که بیشتر شبیه اتاقهای بینراهی است، تا خانهای که بشود در آن زندگی کرد. اما چیزی که این پلانها را منحصربفرد جلوه میدهد، فضاسازی آن است. پالتهای رنگی سرد و تیره، وسائل بهم ریخته، لرزیدن وسائل و آن ترک بزرگ روی دیوار همهاش خالق اتمسفری دراماتیک برای شروع این روایت است.
بعد از این پلانها ساعت زنگ میخورد، جنایا از خواب بیدار میشود و دخترش را به حمام میبرد. زندگی جنایا یک تراژدی تمام عیار است. او دو شیفت کار میکند تا هم هزینه درمان دخترش را بپردازد و هم اینکه آن خانهی بهمریخته و داغان را برای زندگی نگه دارد. کمکم روز جنایا شروع میشود او به محل کارش میرود، جائی که دستکمی از آن آپارتمان درهم ندارد. این پلانها مقداری ملودرام هستند و المانهایی از ژانر فلاکت ایرانی را همراه خود دارند. مادر مجردی که زمین و زمان علیهاش شده و او را در گوشهی رینگ گیر آوردهاند. حالا مشکل این سکانسها کجاست؟ مشکل این است که فیلمساز از لحاظ دراماتیکی روایتاش را جلو نمیبرد و سعی میکند با یکسری اتفاقات تراژیک احساسات مخاطباش را در دست بگیرد.
source