با انتشار سریال Ironheart، دنیای سینمایی مارول (MCU) رسماً از دوره ابتدایی خود در حوزه تولیدات تلویزیونی عبور کرده است. این سریال آخرین پروژه لایواکشنی است که بدون حضور یک شوررانر تولید شده؛ شیوه تولیدی که در نخستین سریال‌های دنیای سینمایی مارول برای سرویس دیزنی پلاس رایج بود. اما از این پس، در پروژه‌هایی چون Wonder Man ،Vision Quest و فصل‌های جدید Daredevil، شوررانرها از آغاز تا پایان هدایت فرآیند تولید را بر عهده خواهند داشت. دنیای سینمایی مارول قصد داشت شیوه متداول ساخت سریال‌های تلویزیونی را دگرگون کند، اما در عمل با چالش‌های بی‌پایانی مواجه شد.

به‌طور کلی، می‌توان گفت که برنامه‌ریزی برای اتکای آینده این فرنچایز بر تولیدات پلتفرم دیزنی پلاس، چندان موفق از آب درنیامد؛ نه از منظر بازخورد مخاطبان و نه از حیث کیفیت هنری. با این حال، این به آن معنا نیست که آثاری چون Secret Invasion یا Ironheart بی‌اهمیت‌اند؛ بلکه می‌توان از آن‌ها درس‌های مهمی برای پروژه‌های آینده‌ی دنیای سینمایی مارول، چه در سینما و چه در تلویزیون، استخراج کرد.

آنچه در فیلم‌های دنیای سینمایی مارول جواب می‌دهد، لزوماً به تلویزیون قابل انتقال نیست

سریال Secret Invasion

مهم‌ترین درسی که دیزنی و مارول باید از شکست‌های فازهای چهارم و پنجم سریال‌های MCU بگیرند، به مسئله بودجه مربوط می‌شود. صرف بودجه‌هایی همچون ۲۱۲ میلیون دلار برای «تهاجم مخفی»، ۲۲۵ میلیون دلار برای «وانداویژن» و بیش از ۲۰۰ میلیون دلار برای «شی‌هالک» (در کنار چند پروژه دیگر) کاملاً غیرمنطقی و ناپایدار است. بسیاری از این سریال‌ها حتی هزینه‌ای بیشتر از فیلم‌های اخیر جهان سینمایی مارول همچون Shang-Chi یا Thunderbolts داشته‌اند! با این حال، جلوه‌های ویژه ضعیف و دکورهای بی‌روح این سریال‌ها که بیشتر به آثار سطح پایین و ارزان‌قیمت شباهت داشتند، تنها این حقیقت را تثبیت می‌کردند که چنین ولخرجی‌هایی اتلاف محض منابع بوده است.

به بیان ساده‌تر، خرج‌کردن بودجه‌های عظیم سینمایی برای تولید سریال‌های تلویزیونی، سودآوری سابق را ندارد. این مسئله به درس مهم‌تری هم منتهی می‌شود؛ مخاطبان دیگر توانایی پیگیری این حجم از محتوای پیوسته را ندارند. به عنوان نمونه، الزام تماشای Ms. Marvel برای درک روایت The Marvels، عملاً شانس موفقیت تجاری یکی از فیلم‌های مارول را در گیشه از بین برد.

ابرقهرمان‌های بزرگ را در تلویزیون معرفی نکنید

میس مارول

برنامه‌های سرویس‌های استریم، به‌ویژه آن‌هایی که نیازمند پرداخت حق اشتراک ماهانه هستند، به‌اندازه سینما در دسترس یا فراگیر نیستند؛ مگر در موارد استثنایی مثل Squid Game یا Stranger Things. این نکته‌ای است که نباید فراموش شود: برنامه‌هایی نسازید که تماشای آن‌ها پیش‌شرط درک یا لذت‌بردن از یک فیلم سینمایی باشد. از این گذشته، شخصیت‌هایی مانند «کامالا کان» یا «مون‌نایت» شایسته‌اند که داستانشان در قالب فیلم‌هایی فشرده و منسجم روایت شود. اگر قرار نیست این شخصیت‌های کمیک‌بوکی مارول در قالب سریال‌هایی با ساختار اپیزودیک و نوآورانه جان بگیرند، پس بهتر است مستقیماً در فیلم‌های سینمایی ساده و سرراست حضور پیدا کنند.

شخصیت‌های منفی را هم در استریم معرفی نکنید

جهان سینمایی مارول

در ادامه بحث معرفی شخصیت‌ها، تصمیم عجیب مارول استودیوز و بخش تلویزیونی آن برای معرفی بسیاری از شخصیت‌های منفی و کلیدی، به‌ویژه «کنگ» و «مفیستو»، در بستر استریم، یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات این مجموعه بود. در اوایل دهه ۲۰۲۰، هدف از این تصمیم آن بود که به مخاطب القا شود همه این سریال‌ها باید دیده شوند؛ چرا که ممکن بود یکی از آن‌ها «تانوس» بعدی را معرفی کند. اما در عمل، این رویکرد فقط باعث شد که دنیای سینمایی مارول بیش از حد گسترده، سنگین و خسته‌کننده به نظر برسد. معرفی شخصیت‌های شرور و مهم باید در پرده نقره‌ای سینما انجام شود؛ تا این شخصیت‌ها بتوانند تأثیر واقعی خود را روی مخاطب بگذارند.

بازگشت «پروژه‌های ویژه» به جهان سینمایی مارول و احیای سریال‌های چندفصلی

دنیای سینمایی مارول

اما از آن‌سو، باید به این پرسش پرداخت که تلویزیون MCU چه نوع روایت‌هایی را باید در آینده در آغوش بگیرد. در گام نخست، تولیدات چندفصلی باید به یک اصل تبدیل شوند. نباید یک داستان دو ساعته را به زور به یک مینی‌سریال شش‌ساعته کش داد. باید این آثار را سریال در نظر گرفت؛ با خلق شخصیت‌ها، دنیاها و داستان‌های هفتگی جذابی که مخاطب را ترغیب کند هر هفته بازگردد و دنباله‌اش را ببیند. سریال‌هایی چون «وانداویژن» و «لوکی» دقیقاً با تکیه بر همین ساختار اپیزودیک توانستند برخی از بهترین واکنش‌ها را در میان محصولات دیزنی پلاس مارول دریافت کنند. مارول باید از این آثار درس بگیرد، نه از نمونه‌هایی مانند The Falcon and the Winter Soldier که بیشتر یادآور فیلم‌های کش‌آمده بودند تا سریال‌های تلویزیونی واقعی.

علاوه بر این، بازگشت «پروژه‌های ویژه» (Special Presentations) نیز یک ضرورت فوری است. تولیداتی ۴۵ دقیقه‌ای مانند Werewolf By Night این امکان را فراهم می‌کنند که بدون فشار ساخت سریالی بلند، شخصیت‌های تازه‌ای معرفی شوند و فیلم‌سازان بتوانند دیدگاه‌های تازه‌ای به دنیای سینمایی مارول تزریق کنند. چنین قالبی انعطاف‌پذیرتر است، هزینه بسیار کمتری نسبت به سریال‌های شش‌ساعته دارد و در عین حال می‌تواند به گسترش جهان مارول کمک کند. جای تعجب دارد که پس از گذشت چند سال، دیگر پروژه‌ای در این قالب به مخاطبان عرضه نشده است. وقت آن است که مارول بر میراث Werewolf by Night احترام بگذارد و جهان را با پروژه‌های ویژه جذاب‌تر غافلگیر کند.

قبل از آغاز فیلم‌برداری، مطمئن شوید همه‌چیز آماده است

سریال دردویل

اما شاید مهم‌ترین نکته این باشد که سریال‌های آینده دنیای سینمایی مارول باید پیش از آغاز فیلم‌برداری، کاملاً آماده باشند؛ با فیلمنامه‌های پرداخت‌شده و چشم‌اندازهای خلاقانه منسجم و روشن. در حوزه فیلم، مارول استودیوز عادت دارد تا آخرین لحظه روی پروژه‌هایش دست ببرد؛ صحنه‌هایی حیاتی در بازتولیدها (reshoots) اضافه می‌شوند یا سکانس‌های پس از تیتراژ چند روز پیش از اکران فیلم ضبط می‌گردند. تکیه بیش‌ازحد بر چنین روندی، پیش‌تر به بسیاری از فیلم‌های فاز چهارم و پنجم MCU آسیب رسانده است. اما پیاده‌سازی این شیوه در تلویزیون، اشتباهی فاحش و غیرقابل جبران بود.

چرا که سریال‌های تلویزیونی، به‌مراتب پیچیده‌تر و گسترده‌تر از فیلم‌ها هستند. به‌عنوان نمونه، وانداویژن حدود ۳۵۰ دقیقه زمان داشت؛ تقریباً دو برابر مدت‌زمان Avengers: Endgame. این سریال در قالب ۹ قسمت پخش شد. در طرف دیگر هم سریال Daredevil: Born Again هم با جاه‌طلبی ساخت ۱۸ قسمت کار خود را آغاز کرد. ورود به پروژه‌هایی با این ابعاد، بدون فیلمنامه‌های نهایی یا با تغییرات مداوم در لحن و جهت داستان، تنها به سردرگمی و نابسامانی منجر شده است. سریال‌هایی مانند Secret Invasion و The Falcon and the Winter Soldier با مشکلات تولیدی زیادی مواجه شدند؛ مشکلاتی که اگر از همان آغاز چشم‌اندازی خلاقانه و ثابت برای آن‌ها ترسیم می‌شد، به‌راحتی قابل پیش‌گیری بودند.

source

توسط elmikhabari.ir